بررسي نظريه ي معناي کواين با محوريت تز عدم تعين ترجمه
چکيده
نظريه ي معناي کواين را مي توان از چند جنبه بررسي کرد. اين مقاله بر يکي از مهم ترين جوانب آن، يعني تز عدم تعين تجمه، تمرکز مي کند. در تز مذکور چند وجه از فلسفه ي کواين با هم ادغام شده اند و همين باعث شده است که بررسي و تفسير آن بسيار پيچيده شود. تز عدم تعين ترجمه مي گويد که در انتخاب بين دو يا چند دستورالعمل ترجمه ي با هم ناسازگار، که هر کدام با تمام معيارهاي رفتارشناختي افراد بومي تطابق داشته باشد، واقع امري براي ترجيح يکي بر ديگري وجود ندارد. اين مقاله با تکيه بر تمايز، يا دقيق تر عدم تقارن، بين عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت، سعي مي کند نشان دهد که محتواي خاص اين تز ادعايي وجودشناختي درباره ي معناست. از اين رو ابتدا به توضيح درک کواين از معنا، بررسي وجود شناختي مورد نظر او، و ارتباط بين اين دو مي پردازيم و سپس عدم تقارن بين دو تز پيش گفته را محل بحث قرار مي دهيم. از رهگذر اين مباحث مي توان به درک جديدي از نظريه ي معنا رسيد.1. مقدمه
نظريه ي معنا از جمله مهم ترين مباحث فلسفه ي تحليلي است. مهم ترين و اثرگذارترين فيلسوفان اين سنت در اين حوزه به فعاليت فلسفي پرداخته اند و ادبيات آن را هر چه بيش تر غني در عين حال پيچيده ساخته اند. کواين به عنوان فيلسوفي از اين سنت که از پژوهش هاي فلسفي پيش از خود کاملاً آگاه و منتقد آنان بود معنا را به گونه اي جامع مورد تجزيه و تحليل قرار داد. دقت نظر او در اين زمينه سبب شد نظريات او به محل بحث بسياري بدل شود و در ضمن، ابعاد آن اکثر مباحث غالباً نامرتبط را نيز شامل شود. تبيين دقيق و منسجم بسياري از مطالبي که پيش تر نزد فلسفه ي تحليلي به طور نه چندان منظم گرد آمده بود از جمله دستاوردهاي کواين است. در اين خصوص نظريه ي معنا از اين ارائه ي روشن گرانه بسيار بهره برده است.نظريه ي معنا نزد کواين شاخه هاي متعددي دارد؛ يکي از دامنه دارترين و عميق ترين شاخه ها مربوط به تز عدم تعين ترجمه است. بي اغراق مي توان گفت که اين تز بيش تر از هر تز ديگر کواين محل بحث واقع شده است. به تعبير گيبسون، يکي از مهمترين شاگردان و مفسران کواين:
هيچ کدام از آموزه هاي کواين بيش تر از آموزه ي عدم تعين ترجمه خوانندگان خود را آزار نداده است. بين منتقدان و مفسران کواين توافق کمي در اين باره هست که صورت بندي صحیح تز عدم تعين چيست، اين تز چه چيز را تصديق مي کند، چگونه اين تز با باقي آموزه ها و التزامات کواين ارتباط پيدا مي کند، و اين که آيا تز صادق است يا کاذب (Gibson,1998: 139).
بنابراين اين سخن عقلاني به نظر مي رسد که هيچ کدام از بررسي هاي پيرامون اين تز نمي تواند به تنهايي حرف نهايي را بزند. کواين در طي دست کم سي سال در کتاب ها و مقالات بسياري ( نه لزوماً به طور اختصاصي ) به اين موضوع پرداخت؛ و از اين رو بايد در نظر داشت که حتي نگاه خود او نيز به اين تز همواره يک سان نبوده است.
در عينِ حال، بررسي تز عدم تعين ترجمه و ارتباط آن با نظريه ي معنا پژوهشي تأمل برانگيز خواهد بود؛ چرا که در اين راستا مباحث گوناگوني معطوف به يک موضوع مورد توجه قرار مي گيرد و نتايج آن، به دليل به چالش کشيدن مفاهيم، عموماً پذيرفته شده، بسيار شگفت آور و انقلابي خواهد بود. اتفاقي نيست که بسياري از فيلسوفان نامي چون ديويدسون، چامسکي، و رورتي به اظهار نظر درباره ي آن پرداخته اند.
پيش از پرداختن به اصل موضوع نياز است چند مطلب عمده را ذکر کنيم. نخست آن که طرح اين مقاله در درجه ي اول بر پايه ي آثار خود کواين بنا شده است؛ در اين ميان کتاب کلمه و عين (word & object ) و مقاله ي «باز هم عدم تعين ترجمه» (Indeterminacy of Translation again) بيش ترين سهم را دارند. در درجات بعدي از مقالات و روشن گري هاي شاگردان و مفسران بي واسطه ي کواين، فولسدال و گيبسون بهره برده شده است. در نهايت کتاب موجز و دقيق کواين پيرامون معنا ( Quine on Meaning)اثر ايو گوده، نگارنده را با ارجاعات بجا و صورت بندي ها صريح خود ياري رساند.(1) به واسطه ي اين کتاب بود که نگارنده متوجه وجه وجودشناختي (ontological) تز عدم تعين ترجمه شد و به واسطه ي آن با مقاله ي بسيار مهم فولسدال با عنوان «عدم تعين و وضعيت هاي ذهني» (Indeterminancy and Mental States) آشنا شد.
مطلب دوم آن است که در طي اين مقاله سعي شده است هم از شواهد متني (contextual evience) و هم از استدلال سيستماتيک ( systematic argument) بهره برده شود.(2) شواهد متني خود را در ارجاعات مرتبط با موضوع نشان مي دهند؛ براي نمونه در مورد صورت بندي تز عدم تعين ترجمه مي توان بي واسطه صورت بندي خود کواين را در کلمه و عين شاهد آورد. استدلال سيستماتيک نشان مي دهد که آيا مطالب ذکر شده عقلاني و منطقي هستند يا نه؛ مثلاً در مبحث ارتباط تز عدم تعين ترجمه با معنا مي توان علاوه بر نقل قول از ديگران، با صورت بندي دقيق، ارائه ي استدلالات غير متني، وبيان چند مثال درستي يا دست کم سازگاري موضوع را نشان داد.
به عنوان مطلب نهايي بايد نکته اي فني را درباره ي دو کلمه ي به کار رفته در فلسفه ي کواين بيان کنم؛ کواين هنگام بحث پيرامون ترجمه از «indeterminacy» آن صحبت مي کند، اما هنگام مواجهه با نظريه ي ناظر به طبيعت ( مانند يک نظريه ي
فيزيکي) به «uner-determination» آن مي پردازد. مطابق با استدلالات و شواهدي که در مکان مناسب خود خواهند آمد اين دو تعبير با هم متمايزند. سايه ميثمي در کتاب معنا و معرفت در فلسفه کواين که يگانه کتاب جدي و مستقل به زبان فارسي درباره ي سمنتيک کواين است معادل هر دو اصطلاح را « عدم تعين» قرار داده است؛ ما براي حفظ تمايز ظاهري و فلسفي اين دو اصطلاح در زبان فارسي «indeterminacy» را به « عدم تعين» و «under-determination» را به «نامتعين بودن» برگردانده ايم.
2. درک کواين از معنا
کواين با تکيه بر تمايز بين معنا و مدلول، سمنتيک را در دو حوزه ي نظريه ي معنا و نظريه ي ارجاع (theory of reference) بررسي مي کند؛ البته کاربرد اصطلاح براي نظريه ي ارجاع را بهتر مي داند؛ زيرا بسياري از کارهاي اثرگذار در سمنتيک، به طور خاص سمنتيک تارسکي، در حوزه ي نظريه ي دلالت قرار دارند. مفاهيم عمده در نظريه ي معنا، علاوه بر خود معنا، شامل هم معنايي ( ترادف ) (synonymy)، معناداري (significance)، تحليلي بودن ( يا صادق بودن به واسطه ي معنا) (analyticity) و استلزام (entailment) مي شود. نظريه ي دلالت نيز به بررسي دلالت (denotation)، نام گذاري ( naming)، صدق (truth)، دايره ي مصاديق ( extension) و مقادير متغيرها ( values of variables) مي پردازد (Quine,1951 b:91).کواين مسائل پيرامون اين دو نظريه را اين گونه بيان مي کند:
نظريه ي ارجاع محل پارادوکس ها سمنتيکي مانند پارادوکس گرلينگ (Grelling) ، بري (Berry) و اپيمنیدس (Epimenides) است.
نظريه ي معنا با پارادوکس دچار مشکل نمي شود، اما با مشکلاتي ديگري مواجه است. آشکارترين پرسش، در ارتباط با ذاتِ عين آن است: معاني چه قسم اشيايي هستند؟ بداهتاً تمايل بر اين است که گفته شود ايده، که براي بعضي سمنتيک دانان ايده ي
ذهني است و براي بعضي ديگر ايده ي افلاطوني. هر دو قسم نوعي طفره روي است که بر اين مبنا، بي مناقشه مي توان گفت که اميد کمي براي بر ساختن علمي معنادار درباره ي آن ها وجود دارد. در مورد معاني حتي روشن نيست که چه وقت يک معنا داريم و چه وقت دو؛ روشن نيست که چه وقت دو عبارت هم معنا لحاظ مي شوند و چه وقت نمي شوند. اگر به ملاکي براي هم معنايي دست يافته شود و به طور عقلاني مي شود انتظار داشت که توسل به معاني به مثابه ي موجودات نقش مفيدي در اين پژوهش بازي نکند.
نياز به اين موجودات شايد از شکست پيشين تر در تشخيص اين نکته ناشي شده باشد که معنا و نام گذاري از هم متمايزند. وقتي نظريه ي معنا به طور دقيق از نظريه ي ارجاع متمايز شد آن گاه تنها يک گام کوچک مانده است تا دل مشغولي نظريه ي معنا را همان هم بي معنايي عبارات، معناداري عبارات و تحليلي بودن يا استلزام جملات بدانيم؛ [ و ] خود معاني را، به مثابه ي موجودات مبهم ميانجي کنار بگذاريم. اين همان گامي است که فرگه برنداشت (ibid).
کواين پرسش مقدماتي در مورد نظريه ي معنا را پرسش « معاني چه قسم اشيايي هستند؟» مي داند، به عبارت ديگر، نظريه ي معنا با طرح اين پرسش و پاسخ به آن راه خود را ادامه مي دهد. بديهي است که پاسخ هاي متفاوت به اين پرسش، راه ها و نتايج گوناگوني را ارائه مي دهند. کواين دو مورد از پاسخ هايي را که تاکنون به اين پرسش داده مي شد، برشمرده است: ايده هاي افلاطوني و ايده هاي ذهني. ايده هاي ذهني هماني بود که فرگه، به دليل شخصي و نسبي بودن، آن را رد کرد و در عوض، با طرح مفهوم معناي خود (sinn)، چيزي شبيه به ايده ي افلاطوني را پذيرفت. شماتيک اين روند به صورت زير است:
**تصویر
معنا نزد فرگه انتزاعي و غير ذهني است و براي همه کس يک سان است. شخص از طريق معنا به مدلول ( شيء مورد نظر) دست مي يابد. اين که اين معنا عام است، تضمين مي کند که شخص به يک شيء خاص برسد و تفاوتي در چگونگي برداشت وجود نداشته باشد. اين تلاش ها با هدف يافتن بنيادي يقيني براي علم، مشکلاتي در زمينه ي چگونگي دسترسي به معناي مورد نظر دارد؛ مشکلي که خود فرگه به آن پاسخي نداده است.
کواين با بيان اين نکته که پرسش ابتدايي در نظريه ي معنا اين است که «معاني چه قسم اشيايي هستند؟»، تفاوت چشم گيري در سنت بررسي معنا ايجاد کرده است. به بيان دقيق تر، بحث کواين اين است که نظريه ي معنا را بايد ابتدا از منظر وجودشناختي
پي گرفت و پس از اتمام اين تحليل است که رويکرد ما به معنا با رويکردمان پيش از تحليل متفاوت خواهد بود.
بنابراين اگر به اين نتيجه برسيم که معنا از منظر وجودشناختي به مثابه ي يک عين وجود ندارد ( به عبارت ديگر، به معنا التزام وجود شناختي نداشته باشيم) آن گاه ديگر در پي آن نخواهيم بود که نظريه ي معناي خود را با توسل به مفهوم خود معنا، چه اين معنا ايده هاي ذهني باشد و چه ايده هاي انتزاعي، بنا کنيم و بنا به قول کواين، نظريه ي معنا به تحليل هم معنايي و معناداري و مانند آن رو خواهد کرد. آن چنان که در مورد کواين مشهور است، او معنا را به مثابه ي عين در وجود شناختي خود نمي پذيرد و از اين رو نظريه معناي او فاصله ي چشم گيري از پيشينيان وي مي گيرد راه را براي دستاوردهاي جديد در اين حوزه باز مي کند.
3. آيا معنا عيني در وجودشناسي ما هست؟
نخست بايد پرسش را کمي بشکافيم؛ منظور از «عيني در وجودشناسي» چيست؟ معادل اين پرسش آن است که بپرسيم « آيا به معنا التزام وجود شناختي داريم؟» همچنين «معنا عيني در وجودشناسي ما نيست» و « معنا وجود ندارد»، به دلايلي که بخشي از آن در ادامه خواهد آمد، با هم متفاوتند. به همين سبب است که در تمام مقاله بر ساختار جمله اي مانند «x عيني در وجودشناختي ما نيست»، و نه «x وجود ندارد»، تأکيد شده است.کواين از جمله ي فيلسوفان تحليلي است که مباحثي در وجود شناختي دارد. وي در اين مورد نظرياتي دارد که به کرات مورد بررسي و نقد قرار گرفته است. از جمله نخستين مقالات کواين در وجود شناختي مقاله ي « پيرامون آن چه هست» (on What There is) است که در کتاب از ديدگاه منطقي ( From a Logical Point of view) نيز به چاپ رسيده است.
در اين کتاب کواين اين پرسش را مطرح مي کند که « چه چيز هست؟»(what is there?). پاسخ او به اين پرسش اين است:« همه چيز»(everything). البته اين پاسخ، چنان که خود کواين متذکر شده است، مانند آن است که بگوييم آن چيزي هست که هست؛ اين پاسخ چنان که از ظاهرش پيداست مانند همان گويي است ( Quine,1963:1).
براي اين پاسخ مي توان استدلالي به اين صورت اقامه کرد: اگر نپذيريم که همه چيز وجود دارد آن گاه پذيرفته ايم که چيزي وجود دارد که وجود ندارد، که اين تناقض است. براي رد اين تناقض بايد بپذيريم که چنين نيست که چيزي وجود داشته باشد که وجود ندارد؛ به بيان ديگر، همه چيز وجود دارد. به زبان صوري:
اينک بايد پرسيد راه حل کواين براي حل اين مشکلات چيست؟
کواين بحث پيرامون وجودشناسي را به نظريه ي تسوير ( quantification theory ) مربوط مي داند؛ در واقع او نمود وجود را در يک جمله از زبان در سور آن جمله مي يابد، يا به عبارت دقيق تر در دامنه ي تعبير آن سور. در نظر کواين محمول نشانه اي براي وجود داشتن تعيين نمي شود؛ براي مثال در جمله ي
به اين ترتيب وجودشناسي مان بسته به اين که بين 1D و 2D کدام را ترجيح دهيم متفاوت خواهد شد. اين نکته در انديشه ي کواين بسيار حائز اهميت است که وجودشناسي مقوله اي مربوط به ترجيح دادن (Preferring) و فرض کردن (Positing) است؛ طبق گفته ي خود کواين در مقاله ي « دو حکم جزمي در تجربه گرايي»(Two Dogmas in Empiricism):
به عنوان يک تجربه گرا من نهايتاً شاکله ي مفهومي ( conceptual scheme) علم را ابزاري مي دانم تا به واسطه ي آن بتوانيم تجربيات آينده را پرتوي تجربيات گذشته پيش بيني کنيم. اعيان فيزيکي از لحاظ مفهومي به عنوان واسطه هاي مناسب داخل اين موقعيت شده اند، نه توسط تعريف و به واسطه ي تجربه، بلکه در يک کلام آن ها از لحاظ معرفت شناختي مفروضات غير قابل تحويلي مانند خدايان هومر هستند. بگذاريد خاطرنشان کنم که من به عنوان يک فيزيک دان ناشي به اعيان فيزيکي اعتقاد دارم و نه به خدايان هومر؛ و در نظر گرفتن چيزي غير از آن را خطايي علمي مي دانم. اما از نقطه نظر معرفت شناختي اعيان فيزيکي و خدايان هومر فقط در درجه متفاوت اند و نه در نوع. هر دو نوع اين موجودات فقط به مثابه ي مفروضات فرهنگي داخل تصورات مان شده اند. از لحاظ معرفت شناختي، افسانه ي اعيان فيزيکي از اين نظر بر بيش تر افسانه هاي ديگر برتري دارد که ابزار مؤثرتري براي عملي شدن ساختاري برنامه پذير در جريان تجربه است (Quine,1951 a: 41).
حال به سؤالي که ابتداي اين بخش مطرح شد بر مي گرديم؛ آيا معنا عيني در وجودشناسي ما هست؟ چنان که ديديم پاسخ به اين سؤال بسته به آن است که کدام وجودشناسي را ترجيح دهيم، يا وجود چه چيزهايي را فرض بگيريم. کواين وجودشناسي فيزيکاليستي را ترجيح داده است و با فرض اين که معنا را نمي توان مطابق با معيارهاي فيزيکاليستي يک عين دانست مي توان نتيجه گرفت که کواين معنا را عيني در وجودشناسي خود نمي داند.
نکته ي اساسي در اين جا اين است که هنگامي که قصد ما برپا کردن يک علم يا يک نظريه ي علمي است وجودشناسي ما پس از فرض کردن يا ترجيح دادني که در بالا مورد بررسي قرار گرفت به حالت وجودشناسي تثبيت شده (fixed ontology) در
مي آيد. به اين معنا در فرايند نظريه پردازي و تعيين نسبت آن با عالم خارج به وجودشناسي پذيرفته شده ي خود دست نمي زنيم. البته اين به آن معنا نيست که ما وجودشناسي را يک بار براي هميشه تعيين مي کنيم، بلکه ما حتي در نظريات علمي نيز با وجودشناسي آزمايشي (tentative ontology) سر و کار داريم. بدين ترتيب، پس از فرض اعياني خاص در وجودشناسي مورد نظر، وجودشناسي ما در حين نظريه پردازي و تعيين نسبت آن با علم خارج ثابت مي ماند. در صورتي که به دليل وجودشناسي آزمايشي خود به مشکل برخورديم مجازيم وجودشناسي خود را تغيير دهيم، اما پس از اين تغيير باز وجودشناسي ما يا دامنه ي تعبير متغيرهاي ما به حالت تثبيت شده در مي آيد. به همين ترتيب فرايند مي تواند ادامه يابد تا ما به يک وجودشناسي مختصرتر و سازگارتر دست پيدا کنيم.
در پايان اين بخش لازم است باز بر اين مسئله تأکيد کنيم که «معنا عيني در وجودشناسي ما نيست» با « معنا وجود ندارد» متفاوت است؛ چرا که مطابق با مباحث بالا وجودشناسي مقوله اي مربوط به فرض کردن و ترجيح دادن است و جمله اي مانند
«x وجود ندارد» از لحاظ معرفت شناسي مبهم است. وقتي مي گوييم «معنا عيني در وجودشناسي ما نيست» يعني مطابق با وجودشناسي آزمايشي ما که در حين نظريه پردازي و تعيين نسبت آن با عالم خارج ثابت است معنا عضوي از دامنه ي تعبير
متغيرهاي ما نيست. بنا به اين صورت بندي ممکن است که ابتدا در وجودشناسي تثبت شده ي ما معنا وجود داشته باشد، اما نظريه ي ما به دليل فرض وجود معنا، ناسازگار شود. در اين صورت وجودشناسي مورد نظر ما بازنگري مي شود و با حذف فرض وجود معنا به حالت تثبيت شده در مي آيد.
4. چرا کواين معنا را به مثابه ي عيني در وجودشناسي خود نمي پذيرد؟
مطابق مباحث بخش قبل، پاسخ به اين سؤال در گرو يافتن پاسخ اين سؤال است که چرا کواين وجودشناسي فيزيکاليستي را ترجيح مي دهد؟ پاسخ به اين پرسش را با استناد به کتاب کواين پيرامون معنا به اين شکل خلاصه مي کنيم:1-جهان بيني فيزيکاليستي بهترين انتخاب شاکله ي مفهوميِ کلي ( overall conceptual scheme) براي دست يابي به استانداردهاي علمي مانند سادگي، عموميت، دقت، قدرت توضيح دهندگي و غيره است.
2-فيزيک آخرين محکمه براي توضيح علّي است.
3-فيزيک مصداقي ( extensional) است ( Gaudet,2006:16-21 ).
مورد 1 روشن است، اما موارد 2 و 3 به توضيح بيش تري نياز دارند. آخرين محکمه براي توضيح علّي به چه معنا است؟ فرض کنيد بخواهيم علت يک واقعيت روان شناختي را توضيح دهيم. توضيح علّي اين واقعيت را مي شود در فيزيولوژي يافت و توضيح فيزيولوژيک را در بيولوژي، و توضيح بيولوژيک را در شيمي، و توضيح شيميايي را در فيزيک جست و جو کرد. فيزيک پايان اين زنجيره ي علّي است؛ بعد از توضيح فيزيکي هيچ چيز ديگري نيست که به آن رجوع کنيم. البته شايد کساني ادعا کنند مي شود زنجيره را ادامه داد و اين زنجيره را تا رسيدن به متافيزيک ادامه دهند. کواين براي آن که در دام متافيزيک نيفتد زنجيره را در فيزيک قطع مي کند (ibid: 20).
همچنين «مصداقي بودن فيزيک به اين معناست که فيزيک مي تواند به نمادگذاري هاي قانون مند [ نمادگذاري هاي معيار ] (canonical notations) صورت بندي [ مقيد ] (regimented) شود، يعني قابل بيان در زبان سورها و ادات تابع ارزشي است، زباني که در آن به کارگيري سور مصداقي بسيار واضح تر است»(ibid:17). به عبارت ديگر، به دليل مصداقي بودن فيزيک است که مي توان زباني را در آن به کار برد که بيش تر از هر زبان ديگري، به علت بهره بردن از سور با تعبير شيئي (objectual
interpretation of quantification)، التزام وجود شناختي را نشان دهد؛ به بيان ساده به واسطه ي آن مي توان بهتر از هر زبان ديگري به پرسش « چه چيز وجود دارد؟: پاسخ گفت (ibid).
بدين ترتيب، کواين وجودشناسي فيزيکاليستي را ترجيح مي دهد، اما نه به اين معنا که او به وجود اعيان خاصي متعهد شده باشد بلکه او استانداردي در اين زمينه ارائه داده است. بنا به گفته ي او:
... من استاندارد صريحي را ارائه داده ام که به واسطه ي آن مي توان تصميم گرفت که الزامات وجود شناختي يک نظريه چه چيزهايي هستند. اما اين پرسش که در عمل کدام وجودشناسي را بايد اتخاذ کرد همچنان باز مانده است و توصيه ي بديهي در اين مورد تساهل (tolerance) و روح تجربه گرايانه است (Quine,1963:19).
البته اگر کواين بخواهد در عمل يک وجودشناسي را برگزيند وجودشناسي شامل اعيان فيزيکي را بر مي گزيند؛ چنان که خود بيان کرده است: «فيزيکاليسم، از سوي ديگر [ برخلاف دوگانه انگاري (dualism) ذهن - بدن ]، مترياليسم است، فقط با يک استثنا براي اعيان انتزاعي رياضي»(Quine,1998 a:15).
بنابراين مي توان رويکرد کواين را در زمينه ي وجودشناسي شامل دو مرحله دانست: 1.ارائه ي استانداردي براي وجودشناسي، که اين استاندارد فيزيکاليستي است؛ 2.بيان اين که اعيان فيزيکي ( ماترياليسم ) بيش ترين مطابقت را با اين استاندارد دارد. هر دوي اين مراحل مقولاتي مربوط به ترجيح دادن و فرض کردن هستند و از اين رو خطاپذيرند. به عبارت ديگر، معيار فيزيکاليستي و فيزيکاليسم به هيچ وجه موضعي استعلايي نيست و در نهايت با روحيه ي تجربه گرايانه و معيارهاي پراگماتيستي سنجيده مي شود.
براي جمع بندي مي توان بيان کرد که کواين به سه دليل که در ابتداي بخش خلاصه شده بود استاندارد فيزيکاليستي براي وجودشناسي را ترجيح مي دهد و در ادامه اعيان فيزيکي (به علاوه اعيان رياضي) را به مثابه عين در وجودشناسي خود فرض مي کند ( به بيان ديگر، فقط به آن ها التزام وجود شناختي دارد). با اين فرض که معنا مطابق استاندارد مذکور نيست مي توان نتيجه گرفت که آن نمي تواند عيني در وجودشناسي پيشنهادي کواين باشد (يعني کواين به معنا التزام وجودشناختي نخواهد داشت)، اما اين نکته چه ربطي به نظريه ي معناي کواين دارد؟
پاسخ به اين سؤال در گرو بحث پيرامون يکي از مهم ترين نظريات کواين، يعني تز «عدم تعين ترجمه»(indeterminancy of translation) است. اين تز بيان مي کند که هيچ واقع امري نيست تا ما به واسطه ي آن بگوييم که بين دو ( يا چند ) دستور العمل ترجمه ي ناسازگار با هم، که هر کدام با تمامي داده هاي رفتار شناختي ما سازگارند کدام صادق است و کدام کاذب. درک دقيق اين تز، همان طور که ايو گوده در فصول 2 تا 4 کتاب خود به طور مفصل نشان داده است ( Gaudet,2006: 9-43)، نيازمند درک روشني از مفهوم «واقع امر» (fact of matter) است. واقع امر به واقعيت (factuality) برمي گردد؛ يعني براي آن که دريابيم منظور کواين از واقع امر چيست، بايد بدانيم وجودشناسي او به چه صورت است و اين همان موضوعي بود که سعي کرديم در چند بخش اخير به آن بپردازيم.
حال با در نظر داشتن اين که معنا عيني در وجودشناسي کواين نيست، و نيز سمنتيک مورد نظر کواين سمنتيک تارسکي است (يعني محک غايي براي صدق و کذب يک جمله، واقعيت فرازبان شناختي است)، به تز عدم تعين ترجمه مي پردازيم که مهم ترين نمود بحث پيرامون نظريه ي معنا نزد کواين است.
5. عدم تعين ترجمه
يکي از مهم ترين آثار کواين که در آن به نظريه ي معنا پرداخته شده است کلمه و عين (1960 ) است. کواين در اين کتاب که از مهم ترين آثار فلسفه ي تحليلي است مفهوم «عدم تعين ترجمه» را براي نخستين بار مطرح مي کند.پيش از آنکه به نظريه ي « عدم تعين ترجمه» بپردازيم بايد نشان دهيم که کواين از چه مسيري به آن رسيده است. اين مسير در فصل دوم کتاب کلمه و عين با عنوان « ترجمه و معنا» (translation and meaning) شرح داده شده است. کواين براي بررسي مسئله ي ترجمه، که بيش ترين پيوند را با مسئله ي معنا دارد، موردي افراطي را در نظر مي گيرد تا شکاف ها بهتر نمود يابند. آن مورد افراطي، ترجمه ي ريشه اي (redical translation) است؛ در اين وضعيت فردي به طور مثال از فرهنگ امريکايي و با زبان انگليسي قصد دارد دستورالعملي را از قومي بنويسد که هيچ پيوند فرهنگي و زباني ميان شان نيست. دليل انتخاب اين مورد افراطي آن است که شباهت هاي موجود بين تمدن هاي شناخته شده (براي نمونه، تمدن هايي با زبان هاي هندواروپايي) سبب گمراه شدن نشود؛ يعني به فرض مثال، فعل ربط «است» از آن جا که تقريباً در همه ي زبان هاي هندواروپايي مشترک و صورت زباني شان مشابه است، مانند «is» در انگليسي،«est» در فرانسوي، «ist» در آلماني و شبيه آن، ممکن است اين تصور پيش آيد داشتن فعل ربط خصلت ذاتي زبان هاي بشري است. پس براي جلوگيري از پيش داوري هاي اين چنيني، انتخاب «ترجمه ي ريشه اي» از سوي کواين معقول به نظر مي رسد. پس در ترجمه ي ريشه اي هدف تدوين دستورالعملي انگليسي- جنگلي است. روش تدوين اين دستورالعمل، همان طور که مي شود از کواين به عنوان يک تجربه گرا انتظار داشت توسل به معيارهاي عيني، رفتارگرايانه و قابل مشاهده است. از اين جا مفهوم «محرک»(stimulus) وارد بحث از ترجمه مي شود. ضمن اين که پيش تر کواين گام بلند و متفاوت ديگري برداشته بود؛ جانشين کردن «اشياي معمولي»(ordinary things) به جاي « داده ي حسي »(sense data). از جمع اين دو، بحث از « معناي وابسته به محرک»(stimulus meaning) تحويل داده مي شود. به بيان کواين:
... آن چه بايد انجام دهيم توجه به رفتار زباني و ارتباطات قابل مشاهده اش با تحريکات است. زبان جاري بشر را توسط تمايلات جاري اش به پاسخ گويي لفظي به تحريکات جاري در نظر بگيريد، و آن گاه شما به طور خود کار تمام تحريکات گذشته را به مرحله ي يادگيري ارجاع خواهيد داد.(Quine,1960:28).
پس آنچه براي کواين مهم است رفتار زباني جاري و متداول گويش وران به تحريکات جاري و متداول است، مابقي به مرحله ي فراگيري زبان مربوط مي شود. با در نظر گرفتن اين معيار، طبيعي است که نخستين جملاتي که از سوي تدوين کننده ي دستورالعمل انگليسي - جنگلي برگزيده مي شوند جملات موقعي (occasion sentences) باشند؛ جملاتي مانند « قرمز »، « خرگوش »، « هوا گرم است » و مانند آن. پس از آن جا که معناي وابسته به محرک «[....] معناي وابسته به محرک از يک جمله و براي يک گويش ور در يک زمان است» يا دقيق تر «[....] معناي وابسته به محرک، به اندازه ي n تأييد از جمله ي s براي گويش ور a در زمان t است.»(ibid:33). جملات موقعي را براي يک جمله، يک گويش ور و در يک زمان در نظر مي گيريم. مثال معروف کواين در اين زمينه «گاواگايي» و «خرگوش»است، آيا اين ترجمه درست است؟ کواين اين ترجمه از جملات مشاهدتي را « تا درجه اي» مي پذيرد. کواين براي تدوين دستور العمل جنگلي-انگليسي مراحل ديگري را هم در نظر مي گيرد: بحث از هم معنايي، ترجمه ي ادات منطقي، ترجمه ي جملات تحليلي، ترجمه حدها و غيره. او به همه ي اين مراحل از منظر رفتار گرايانه و به طور عام تجربي مي پردازد و از آن جا که بحث ما بيش تر مربوط به جملاتي است که مربوط به دريافت حسي باشند، يعني معناي وابسته به محرک مربوط به دريافت حسي (perceptual stimulus meaning)، وارد جزئيات مراحل بعدي نمي شويم. مهم آن است که کواين براي پذيرفتن مراحل متفاوت اين ترجمه ها درجات يک ساني قائل نمي شود و اساساً ترجمه ي بعضي از آن ها را فقط در سطح يک زبان مي پذيرد. در بخش هاي 10 و 11 به طور مفصل و با ذکر مثال چگونگي پديد آمدن ترجمه هاي متفاوت بيان خواهد شد. اينک به طور خلاصه، جمع بندي کواين را از درجات ترجمه ي جملات ذکر مي کنيم:
1.جملات مشاهدتي مي توانند ترجمه شوند اين جا عدم قطعيتي هست، اما اين موقعيت مانند يک استقراي معمولي است؛ 2. توابع صدقي مي توانند ترجمه شوند؛ 3.جملات تحليلي وابسته به محرک مي توانند تشخيص داده شوند. همچنين جملات از نوع متضادشان، يعني جملات «متناقض وابسته به محرک» مي توانند تشخيص داده شوند، که اين جدايي غير قابل انکاري را نشان مي دهد؛ 4. پرسش هاي مربوط به هم معنايي وابسته به محرک بين الاذهاني از جملات موقعي بومي حتي از نوع غير مشاهدتي مي
توانند حل شوند، اما اين جملات نمي توانند ترجمه شوند (ibid:68).
هدف کواين از طرح اين مباحث آن نيست که به مترجمان نحوه ي تهيه ي دستورالعملي را از يک زبان به زباني ديگر بياموزد، بلکه قصد کواين تأييد اين تز اصلي اش است که:
دستورالعمل هايي براي ترجمه ي يک زبان به زباني ديگر مي توانند به طرق گوناگون تهيه شوند، که همه با کل تمايلات گفتاري سازگار باشند و با اين حال با يک ديگر ناسازگار (ibid:27).
يعني اگر در موقعيت فرضي مترجم ما، مترجم ديگري هم باشد که با همان روش قصد تهيه ي دستورالعملي براي ترجمه را داشته باشد آن گاه ممکن است که دستورالعمل مترجم دوم هم، مانند دستورالعمل مترجم اول، مطابق با پاسخ هاي زباني گويش وران بومي باشد، اما اين دو دستورالعمل با هم ناسازگار باشند؛ مثلاً ممکن است در دستورالعمل اول «گاواگايي» معادل «خرگوش» باشد، و در دستورالعمل دوم « بخشي جدا نشدني از خرگوش» براي معادل «گاواگايي» انتخاب شده باشد. در اين حالت ما نمي توانيم بگوييم کدام درست است و کدام غلط، و اين يعني عدم تعين ترجمه.
6. ارتباط بين عدم تعين ترجمه و معنا
پيش تر گفتيم که عدم تعين ترجمه ارتباط تنگاتنگي با نظريه ي معنا دارد، با اين حال تاکنون اين ارتباط را شرح نداديم. در اين بخش بر ارتباط ميان اين دو تمرکز خواهيم کرد.فرض کنيد مي خواهيم معناي «آّب» را بررسي کنيم. در اين جا «آب» به عنوان يک جمله ي تک کلمه اي مد نظر است. يک راه آن است که بگوييم معناي « آب»،« مايعي بي رنگ و بي بو» است؛ اين راه در مورد موارد ناملموس معمول ترين کار است؛ براي نمونه معناي « تذبذب» را « دودلي» مي دانيم. در اين راه ما معناي يک جمله را به جملات ديگر زبان مربوط دانستيم و به واقعيت فرازبان شناختي رجوع نکرديم.
راه ديگر آن است که معناي «آب» را ايده ي ذهني آب بدانيم؛ در اين صورت اين امکان وجود دارد که دو شخص که از نظر زبان شناختي تمايلات رفتاري يک ساني دارند با ديدن آب ( يا به طور کلي، به واسطه ي تحريکات غير زباني) ايده هاي متفاوت و در واقع معناهاي متفاوتي را مراد کنند. در اين حالت ممکن است که معنا هيچ انعکاسي در کل تمايلات رفتار زباني (totalityof dispositions to verbal behavior) ما نداشته باشد (ibid: 26).
اما اين راه هم هست که معناي يک جمله را صرفاً هم بسته ي (correlate) جملات ديگر ( يا به تعبير دقيق تر، جملات معادل ) ندانيم و نيز رويه اي پيش نگيريم که سبب شود معنا هيچ انعکاسي در کل تمايلات رفتار زباني ما نداشته باشد. راه جديد پيش گرفتن رويه اي رفتارگرايانه و در نظر گرفتن رابطه ي بين معناي يک جمله و تحريکات غير زباني است. معناي وابسته به محرک يکي از نمودهاي پيش گرفتن اين رويه ي جديد است.
در اين راه، «هر چه ارتباط مستقيم يک جمله با تحريک غير زباني بيش تر باشد قطعاً اختلاف هم بسته هاي آن نيز... کم تر خواهد شد.»(ibid: 27). اين نکته روشن است؛ «آب» از آن جا که با تحريک غير زباني بيش تر مرتبط است هم بسته هايي که براي آن معرفي مي شود کم تر با هم اختلاف دارند تا «عدالت» که ارتباط آن با تحريک غير زباني بسيار کم است.
حال تا نشان دادن رابطه ي بين ترجمه و معنا چيزي باقي نمانده است؛ به گفته ي کواين «همين نکته را مي توان به طور کم تر انتزاعي و بيش تر واقع گرايانه به واسطه ي تغيير مسير به سمت ترجمه بيان کرد»(4)(ibid) و نيز ، مانند مورد معنا:« هر چه ارتباط مستقيم يک جمله با تحريک غير زباني بيش تر باشد، قطعاً اختلاف ترجمه هاي آن نيز... کم تر خواهد شد.»(ibid).
بدين ترتيب مشخص شد که به علت اتخاذ کردن رويه اي واقع گرايانه تر است که کواين از بحث معنا به بحث ترجمه تغيير مسير مي دهد. اين مطلب را مي توان با ادامه دادن مثال «آب» روشن تر ساخت؛ مي توان براي معناي «آب»، «مايعي بي رنگ و بي بو»، «مايه ي حيات»، «نوشيدني گوارا»، «H2O» و مانند آن ها را پيشنهاد داد. در واقع ، اين عبارات هم بسته هاي معنايي «آب» هستند. مشابه اين بحث را مي توان در مورد ترجمه پيش کشيد.در وضعيت ترجمه ي ريشه اي، مترجم فارسي شماره ي يک ممکن است، پس از مشاهده ي رفتار بومي، «لانتان» را ترجمه ي «آب» بداند و در دستور العمل ترجمه ي خود بنويسد، در حالي که مترجم فارسي شماره ي دو، به همان ترتيب،«کينوک» را برگزيند. «لانتان» و «کينوک» هم هم بسته هاي معنايي «آب»، منتها در زباني ديگر، هستند که معمولاً ترجمه هاي «آب» در زباني ديگر به شمار مي روند. در اصل، ما همان اختلاف و گوناگوني اي را که در معناي يک عبارت شاهديم در ترجمه ي آن نيز مي يابيم، و بر اين اساس گفته ي کواين هر چه اين عبارت با تحريک غير زباني ارتباط مستقيم تري داشته باشد اختلاف و گوناگوني آن کم تر خواهد شد.
7. نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت (under-determination of theory of nature)
تاکنون تز عدم تعين ترجمه را مطرح کرديم و ارتباط آن را با معنا شرح داديم. اما اگر بخواهيم اين تز را دقيق و جامع بررسي کنيم بايد آن را در تقابل با تز نامتعين بودن نظريه ي ناظربه طبيعت مورد پژوهش قرار دهيم. بنابراين در اين بخش سعي بر آن است تا بر نامتعين بودن نظريه تمرکز کنيم، تا در بخش هاي بعدي در پرتوهاي بررسي ارتباط اين دو تز، عدم تعين ترجمه را روشن تر سازيم.از تز نامتعين بودن نظريه قرائت هاي گوناگوني را مي توان در آثار کواين و شارحان او يافت؛ يکي از بهترين تبيين ها از گيبسون به قرار زير است:
آموزه نامتعين بودن نظريه ادعا مي کند که نظريات پيرامون جهان از تمام مشاهدات ممکن از جهان فراتر مي روند و به علاوه، نظريات رقيب متفاوت مي توانند بر پايه ي مشاهدات مشابه بسط يابند. در يک کلام، نظريات مي توانند منطقاً با يک ديگر ناسازگار باشند در حالي که به طور تجربي معادل اند ( Gaudet,2006:4).
در بحث نامتعين بودن نظريه بايد به اين مسئله توجه کرد که منظور کواين از نظريه دقيقاً چيست؛
اين مسئله اي مربوط به کلمات است؛ ما مي توانيم صحبت از نظريات را کنار بگذاريم و فقط از صورت بندي هاي نظريات (theory formulation) سخن بگوييم. من همچنان براي سادگي از «نظريه» استفاده مي کنم، اما شما در صورتي که بخواهيد مي توانيد آن را «صورت بندي نظريه» بفهميد.(Quine,1992:96).
با اين روشن گري، نظر کواين به اين صورت بيان مي شود که :
نظريات (صورت بندي نظريات) مي توانند منطقاً با هم ناسازگار باشند و با اين حال از لحاظ تجربي معادل باشند. يک مثال آشنا هندسه ي ريماني و اقلیدسی است که در زمینه ی سطح یک کره به کار می رود. هندسه ریمانی بيان مي کند که خطوط مستقيم همواره تلاقي مي کنند. هندسه ي اقليدسي بيان مي کند که بعضي از خطوط مستقيم تلاقي مي کنند و بعضي نمي کنند، و به ويژه در کره تلاقي نمي کنند. اين تعارض اين گونه حل مي شود که «خط مستقيم» را در واژگان ريماني، ،«دايره ي بزرگ» باز تعبير کنيم (ibid).
براي نمونه، مي توان اين موقعيت را فرض کرد: دو فيزيک دان A و B سعي مي کنند رابطه ي بين دماي آب و ميزان تابش نور ماه را در موقعيت S1 به دست آورند. موقعيت S1 به گونه اي است که در آن فقط تعداد محدودي آزمايش مي توان ترتيب داد و دو فيزيک دان تصميم مي گيرند يک آزمايش مشترک انجام دهند. نتيجه ي اين آزمايش مشترک داده هايD1, D2, …, Dn است. دو فيزيک دان بر پايه ي اين داده ها نظريات خود را بيان مي کنند: فيزيک دان A نظريه ي T1 و فيزيک دان B نظريه ي T2 به صورت زير هستند:
مثال مورد بررسي يک مورد بسيار افراطي و نادر بود. مي توان موردي را بررسي کرد که در آن دو فيزيک دان به طور جداگانه همان پديده، يعني بررسي احتمال آن که نظريات T1 و T2در عين هم خواني با موقعيت مورد بررسي، با هم ناسازگار باشند بسيار بيش تر خواهد بود؛ چرا که ممکن است دو فيزيک دان روش هاي متفاوتي را براي آزمايش به کار برند.
اين مثال را باز مي شود وسيع تر کرد. فرض کنيد هدف صرفاً يافتن رابطه ي ميان دماي آب با ميزان تابش نور ماه باشد. در اين حالت فيزيک دان A رابطه ي دماي رابطه ي دماي آب با ميزان تابش نور ماه در موقعيت S1 را بررسي مي کند و فيزيک دان B همين مورد را در موقعيت S2. بدين ترتيب احتمال بنا شدن نظريات گوناگون در مورد يک پديده بيش تر و بيش تر خواهد شد. همچنين در وضعيتي خاص تر، اگر دونظريه بر پايه ي تمامي آزمايشات ممکن بنا شده باشند باز ممکن است که اين دو نظريه (صورت بندي نظريه) از لحاظ منطقي با هم ناسازگار باشند.
اين فرايند نشان مي دهد که نظريات ما در مورد طبيعت صرفاً يک آينه نيست (Gaudet,2006,5) و در واقع توانايي ها و محدوديت هاي ما در آن سهيم است. کواين در مورد اين که به چه دليل محدوديت هاي ما در نظريات دخيل هستند چنين مي گويد:
اين آشکارا ذات نامتعين بودن است. شمار نامحدودي از وضعيت مشاهدتي وجود دارد که ما مي خواهيم آن را در يک صورت بندي متناهي ضبط کنيم. به دليل پيچيدگي اين مجموعه، ما نمي توانيم صورت بندي متناهي اي توليد کنيم که تماماً با اين مجموعه ي نامتناهي معادل باشد(Quine,1975:324).
همچنين توانايي هاي ما در شکل گيري نظريات دخيل هستند؛ چرا که مطابق با مثال کواين در مورد هندسه ي اقليدسي و ريماني، حتي بر پايه ي داده هاي آزمايشي مشابه امکان تعابير متفاوت افراد در نظريه پردازي يا صورت بندي نظريات وجود دارد. همان طور که در مثال سعي در نشان دادن آن بود، در نظر نگارنده تز نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت تزي مربوط به روش شناسي (methodology) و در اصل، معرفت شناسي است.
8. نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت
با توجه به مطالبي که در مورد اين دو تز ذکر شد نخستين مسئله اي که مي تواند به ذهن خطور کند آن است که آيا اين دو يکي نيستند؟ هردو، در نظر اول، بيان مي کنند که با مشاهدات يک سان مي توان ترجمه ها يا نظريات گوناگون و با هم ناسازگاري داشت که از لحاظ تجربي معادل هستند يعني با داده هاي حاصل از مشاهدات هم خواني دارند. پس آيا اين دو همان نيستند؟ آيا نمي توان براي هردو از يک عبارت، مثلاً از فقط « عدم تعين»، يا فقط « نامتعين بودن» استفاده کرد؟ آيا ترجمه نوعي نظريه ي ناظر به طبيعت نيست؟با استناد به آثار کواين و وفادارترين شارحان او، مي توان به صراحت گفت که عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت يکي نيستند. حال، به چه دليل کواين قائل به اين تمايز شده است؟ آيا اين تمايز، بنا به قول چامسکي، جزم تجربه گرايي کواين نيست؟(5)
در اين بخش به اين سؤالات پاسخ نمي دهيم، بلکه صرفاً به مستندات متني در آثار کواين و شارحان او اشاره خواهيم کرد و در پرتوي آن، اين عدم تقارن را بيش تر مي شکافيم.
نخستين مطلب در اين خصوص آن است که بايد در ادامه ي جملاتِ مبينِ دو تز، جمله اي را اضافه و بر آن تأکيد کنيم؛ يعني بيان کنيم که تز عدم تعين ترجمه آن است که بر پايه ي مشاهدات مشابه ممکن است دو ترجمه ي از لحاظ منطقي ناسازگار با هم پديد آيند که با تمام داده هاي رفتارشناختي هم خواني داشته باشند. در اين حالت واقع امري وجود ندارد که بر مبناي آن بگوييم کدام درست است و کدام غلط؛ در حالي که در نامتعين بودن نظريه، اگر چه باز هم بر پايه ي مشاهدات مشابه ممکن است دو نظريه طرح شوند که از لحاظ منطقي با هم ناسازگار باشند و با تمام داده هاي مشاهدتي هم خواني داشته باشند، اما در اين حالت واقع امري وجود دارد که بر مبناي آن بگوييم کدام درست است و کدام غلط. به عبارت ديگر:
در حالي که هيچ واقعيتي نيست تا به واسطه ي آن بين دستورالعمل هاي ترجمه ي از لحاظ تجربي ( رفتار شناسانه ) معادل يکي را انتخاب کنيم، واقعيتي وجود دارد که بين نظريات فيزيکيِ به لحاظ تجربي معادل يکي را برگزينيم ( Gaudet,2006:5).
و نيز به نقل از کواين در مقاله ي «باز هم عدم تعين ترجمه»:
عدم تعين ترجمه با نامتعين بودن علمِ تفاوت مي کند که در آن فقط رفتارِ زباني بومي براي درستي يا غلطي دستورالعمل هاي ترجمه وجود دارد؛ هيچ ادعايي ناظر بر مکانيزم هاي عصب شناختي مخفي در آن نهفته نيست. اگر مترجمان بر سر ترجمه ي يک جمله ي جنگلي و نه رفتار مردم جنگلي که مرتبط با آن جمله است توافق نداشته باشند آن گاه به سادگي هيچ واقع امري نيست. از سوي ديگر در مورد ديگر در مورد علم طبيعي واقع امري هست، حتي اگر همه ي مشاهدات ممکن براي آشکار کردن منحصر به فرد بودن آن کفايت نکند. وقايع طبيعت از نظريات ما به همان اندازه ي مشاهدات ما پيشي مي گيرند، در حالي که سمنتيک سنتي از وقايع زبان پيشي مي گيرد.
بنابراين در تقابلِ نامتعين بودن علم تجربي با عدم تعين ترجمه، من ديدگاهي واقع گرا نسبت به طبيعت [ فيزيکاليسم ] اتخاذ کرده ام، که در واقع به آن معتقدم. اما در جايي ديگر، به طريقي که در پي مي آيد من اين تقابل را بدون واقع گرايي ترسيم کرده ام. ما دوباره فرض مي کنيم که علم تجربي توسط تمام مشاهدات ممکن نامتعين شده باشد. به هر حال، فرض کنيد که ما يکي از نظريات کلي متعدد درباره ي طبيعت را اتخاذ کرده ايم که با تمام مشاهدات ممکن سازگار باشد. ترجمه، حتي در ارتباط با نظريه ي انتخابي ما درباره ي طبيعت، عدم تعين دارد. بنابراين عدم تعين ترجمه مازاد بر نامتعين بودن طبيعت است (6)(Quine,1987:9-10).
بدين ترتيب، ما در مي يابيم که نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت به تفاوت در واقع امري باز مي گردد که به واسطه ي آن صدق و کذب را تعريف مي کنيم. از اين رو عدم تعين ترجمه را ( بر خلاف تز نامتعين بودن نظريه که در بخش قبل نشان داديم تزي معرفت شناختي است) تزي مربوط به وجودشناسي مي دانند:
پس از نگاهي دقيق به برداشت وجودشناختي کواين از تز عدم تعين ترجمه، بسيار آسان خواهد بود که تفاوت اين تز را با تز نامتعين بودن نظريه دريابيم: دومي ادعايي معرفت شناختي درباره ي رابطه ي بين مشاهده و نظريه است، در حالي که اولي ادعايي وجود شناختي درباره ي آن چيزي است که هست ( Gaudet, 2006:6).
ونيز به نقل از گيبسون در مقاله ي «ترجمه، فيزيک، و وقايع امر»(Translation,Physics,and Facts of the Matter).
به عنوان نتيجه گيري، من ادعا کرده ام که نامتعين بودن و عدم تعين از لحاظ معرفت شناختي در يک رده اند. نامتعين بودن نظريه ي فيزيکي به ما مي گويد که وجودشناسي هاي بديل که به يک سان تضمين شده اند مي توانند بر پايه ي شواهد مشابه بنا شوند؛ عدم تعين ترجمه به ما مي گويد که ترجمه هاي بديل که به يک سان تضمين شده اند مي توانند بر پايه ي شواهد مشابه بنا شوند. به هر حال، نامتعين بودن و عدم تعين از لحاظ وجودشناختي در يک رده نيستند؛ براي فيزيک امري وجود دارد، اما براي
ترجمه واقع امري وجود ندارد (7) (Gibson,1998:153).
بنابراين معناي اين گفته ي کواين را مي فهميم که «عدم تعين ترجمه مازاد بر نامتعين بودن نظريه است»؛ چرا که در بحث ترجمه علاوه بر نامتعين بودن ( به اين معنا که ترجمه مان به مثابه ي يک نظريه، به واسطه ي مشاهدات نامتعين شده است) ما فقداني در وجودشناسي داريم و اين يعني عدم تعين ترجمه. به طور خلاصه:
نظريه ي ناظر بر طبيعت از لحاظ معرفت شناختي نامتعين است، اما ترجمه از لحاظ معرفت شناختي نامتعين است و از لحاظ وجودشناختي عدم تعين دارد.
حال که نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت روشن شد به بحث پيرامون دلايل اين عدم تقارن مي پردازيم.
9. چرا عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه نامتقارن هستند؟
برخلاف نامتعين بودن نظريه که مقبوليت عام يافت عدم تعين ترجمه محل بحث هاي زيادي شد.(8) جدا از بحث هاي فوق که کواين در آن به بيان عدم تعين ترجمه، نامتعين بودن نظريه، و عدم تقارن ميان اين دو مي پردازد بايد از اين بحث کنيم که به چه دليل بين عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه عدم تقارن وجود دارد. پيرامون دلايل اين عدم تقارن نيز نظرهاي گوناگوني وجود دارد؛ جالب اين جاست که خود کواين ابتدا به يک نظر تمايل داشت که به سبب روشن گري فولسدال، نظر خود را تغيير داد و نظر ديگري را پذيرفت. اينک به برخي از مهم ترين تعابير ناظر بر دليل عدم تقارن مي پردازيم.1.9 تعبير اول ( تعبير گيبسون و کواين اول )
با توجه به به مطالبي که در بخش هاي قبل، به خصوص بخش هاي 3 و 4، بيان شد اين تعبير نخستين تعبيري است که به طور طبيعي به ذهن مي رسد. تمرکز آن روي «واقع امر» در نقل قولي از کواين است که پيش تر بيان کرديم و اينک نيز به سبباهميت تکرار مي کنيم:
عدم تعين ترجمه با نامتعين بودن علم تفاوت مي کند که در آن فقط رفتار زبانيِ بومي براي درستي يا غلطي دستورالعمل هاي ترجمه وجود دارد؛ هيچ ادعايي ناظر بر مکانيزم هاي عصب شناختي مخفي در آن نهفته نيست. اگر مترجمان بر سر ترجمه ي يک جمله جنگلي و نه رفتار مردم جنگلي که مرتبط با آن جمله است توافق نداشته باشند آن گاه به سادگي هيچ واقع امري نيست. از سوي ديگر در مورد علم طبيعي واقع امري هست...
بنابراين در تقابلِ نامتعين بودن علم تجربي با عدم تعين ترجمه، من ديدگاهي واقع گرا نسبت به طبيعت [ فيزيکاليسم ] اتخاذ کرده ام، که در واقع به آن معتقدم (9) (Quine. 1987:9-10).
بنابراين مطابق با تعبير اول، فيزيکاليسم سبب شده است که بين عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه عدم تقارن وجود داشته باشد. همين مطلب را نيز گيبسون، مطابق با نقل قول ( Gibson, 1998:153) اذعان کرده است. اتخاذ ديدگاهي واقع گرا نسبت به طبيعت يا همان فيزيکاليسم، که مطابق با بخش هاي 3 و 4 ادعايي وجودشناختي است سبب مي شود که براي ترجمه واقع امري نباشد که مطابق با آن صدق و کذب دو يا چند ترجمه ي رقيب مشخص شود در حالي که براي نظريه، واقع امري هست ( به اين علت که مطابق با معيارهاي فيزيکاليستي اعيان فيزيکي داخل وجودشناسي ما پذيرفته شده است) که صدق و کذب دو يا چند نظريه ي رقيب مشخص شود.
در اين جا ذکر يک نکته حائز اهميت است: در بحث پيرامون ترجمه ها يا نظريات رقيب، معيار ما صدق و کذب است نه انتخاب هاي روان شناختي؛ نه انتخاب هاي روان شناختي؛ يعني دو تز کواين حرفي در مورد حالات ذهني ما هنگام انتخاب بين ترجمه ها و نظريات رقيب نمي زند. بنابراين ممکن است ما هنگام برخورد با دو دستورالعمل ترجمه ها ناسازگار با هم، که از لحاظ تجربي با تمام داده هاي رفتارشناختي موجود هم خواني دارند ( از لحاظ تجربي معادل هستند)، به علت مسائل روان شناختي مانند زيبايي، سادگي و مانند آن، يکي را برگزينيم؛ ولي اين انتخاب به اين معنا نيست که دستورالعمل ترجمه ي برگزيده شده صادق است و ديگري کاذب.
خلاصه اين که مطابق با تعبير اول، که مي توان شواهدي را براي آن در پاره اي از آثار کواين و مقاله ي گيبسون يافت، دليل نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه، فيزيکاليسم است. در بخش بعدي نشان مي دهيم که فولسدال چگونه استقلال عدم تعين ترجمه را از فيزيکاليسم اعلام مي دارد و کواين نيز اين استقلال را به رسميت مي شناسد.
2.9 تعبير دوم ( تعبير فولسدال و کواين دوم )
فولسدال در اين زمينه دو مقاله بسيار مهم نوشته است؛ يکي مقاله ي «عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت»( Indeterminacy of Ttanslation and Under-Determination of the Theory of Nature) در سال 1973 و ديگري مقاله ي «عدم تعين و وضعيت هاي ذهني»(Indeterminancy and Mental States) در سال 1990. او در هر دو مقاله از عدم تقارن دفاع کرده است منتها در مقاله ي دوم نشان داده است که فيزيکاليسم شرط ضروري براي عدم تعين ترجمه نيست و در واقع مي توان بدون استفاده از فيزيکاليسم و با رجوع به رفتارگرايي به عدم تعين ترجمه رسيد. پيش از آن که به استدلال او در اين زمينه بپردازيم، کمي مقاله ي نخست را توضيح مي دهيم.فولسدال در مقاله ي نخست اختلاف بين اين دو تز را اختلافي روش شناختي و ناشي از نقش متفاوتي که سادگي در اين دو بازي مي کند مي داند. از اين منظر گيبسون تعبير او را نقد مي کند و در عينِ حال که منکر هوشمندانه بودن اين قرائت نشده است آن را با ادعاهاي خود کواين هم سو نديده است ( Gibson,1998:142-144)؛ چرا که همان طور که مشاهده کرديم گيبسون معتقد است که عدم تعين ترجمه علاوه بر بعد معرفت شناختي، حاوي وجهي وجودشناختي است. بنابراين اختلاف دو تز، اختلافي بين معرفت شناسي و وجودشناسي است و نه صرفاً اختلافي در معرفت شناسي.
با اين حال، ايو گوده گرچه معتقد است که از بخش هايي از مقاله ي فولسدال تعبير معرفت شناختي بر مي آيد، اما نشان مي دهد که فولسدال حتي در آن مقاله هم متوجه وجه وجودشناختي تز عدم تعين ترجمه شده بوده است. اين قطعه را که ايو گوده انتخاب کرده است ( Gaudet,2006:99-100)، از مقاله ي فولسدال نقل مي کنيم:
در مورد نظريات تجربي، اين شکست در ارائه ي تعريفي پراگماتيک از صدق مانع از آن نمي شود که ما صدق را در چهارچوب گفتارمان درباره ي جهان تعريف نکنيم . چرا ما نمي توانيم چنين کاري را در مورد ترجمه انجام دهيم؟ به گمان من پاسخ اين است و اينک ما در محوري ترين نکته ي کل استدلاليم که يگانه موجوداتي که ما مجاز به فرض شان هستيم آن هايي هستند که به کار ساده ترين نظريه اي مي آيند که تمامي شواهد را شرح مي دهند. اين موجودات و اين کيفيات و روابط متقابل شان فقط چيزهايي هستند که در اين جهان وجود دارند، و تنها چيزهايي که درستي يا غلطي با آن ها سنجيده مي شود. تمامي حقايق در مورد آن ها در نظريه ي ما درباره ي طبيعت گنجانده شده است. ما در ترجمه قلمروي ديگري را از واقعيت توصيف نمي کنيم، ما صرفاً دو زبان/ نظريه ي فراگيري را که ناظر بر هر آن چيزي است که هست، به هم مربوط مي کنيم. به گمان من اين دليل تفاوت ميان نظريه ي ناظر بر طبيعت و ترجمه، و از اين رو عدم تعين ترجمه است ( Follesdal,1973:295).
اين متن گوياي اين مطلب است که فولسدال متوجه اين امر شده است که تز عدم تعين محتوايي وجودشناختي دارد. حال اين دوگانگي را چگونه مي توان توضيح داد؟ ايو گوده مدعي است که فولسدال از ابتدا هم معتقد بوده است که محتواي اين تز وجودشناختي است، اما استدلالي معرفت شناختي براي آن آورده است؛ در واقع به نظر او تز عدم تعين ترجمه مربوط به وجودشناسي است، اما نتيجه ي يک مبحث معرفت شناختي و در واقع نتيجه ي تجربه گرايي کواين است. اين مطلبي است که خود کواين ابتدا به آن توجه نداشت و به واسطه ي فولسدال توجه اش به آن معطوف شد. پس در مقاله ي « عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه» بايد تفاوت بين محتوا و استدلال عدم تعين را در نظر داشت. اين موضوع در مقاله ي « عدم تعين و وضعيت هاي ذهني» فولسدال شفافيت بهتري مي يابد و خود کواين هم آن را تأييد مي کند.
در اين بخش ناچاريم بسيار بيش تر از حد معمول از مقاله ي سال 1990 فولسدال نقل قول آوريم؛ زيرا علاوه بر اين که اين نقل قول ها بسيار مهم هستند و در آن به نقش محوري رفتارگرايي در رسيدن به تز عدم تعين اشاره مي شود ( و از اين منظر تفاوت ميان عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه توضيح داده مي شود)، بسيار صريح، دقيق، و بدون ابهام هستند، به طوري که توضيحي اضافي نمي طلبند. فولسدال براي اين منظور تزي را به عنوان تز معناي بشر ساخته ( Man-Made Meaning) مطرح مي کند:
تز معناي بشر ساخته (MMM): معناي يک عبارت زبان شناختي محصولي ترکيبي از تمامي شواهدي ( evidence) است که به ياد گيرنده و کاربر آن زبان کمک مي کند تا معنا را تعين بخشد. آن چه در اين جا قطعي است اين است که معنا محصول شواهد است. پاسخ به اين سؤال که شواهد دقيقاً چيست، در اين صورت بندي باز گذاشته شده است، که در آن موقع دوري خواهد بود. بنابراين اجازه دهيد که نخست نگاهي به اين موضوع بيندازيم؛ به واسطه ي شواهد، را من اين گونه معنا مي کنم که هر آن چيزي که، درست مانند مورد علم به طور کلي، کمک مي کند تا ما فرضيه ها را حذف کنيم. با اين فرض که ما تجربه گرا هستيم اين شواهد بايد حسي باشد و شامل تله پاتي، خواندن افکار و مانند آن نمي شود. حتي آن دسته از کساني که منابع فراحسي را شاهد تلقي مي کنند، تأييد مي کنند که اين منابع نقش مهمي در ساختن، يادگيري و به کارگيري زبان بازي نمي کنند. اين سه روند همگي بر پايه ي شواهد دسترسي پذير عمومي بنا شده است؛ يعني بر پايه ي مشاهده ي رفتار. کواين، ديويد سون و بسياري ديگر در مورد اين که کدام يک از شواهد مي تواند به کار آيد بحث کرده اند. به هر حال ما در اين مبحث نمي خواهيم وارد اين جزئيات شويم.
اين تز که معنا محصولي از تمامي اين شواهد است از اين ناشي مي شود که ما ذات اجتماعي و عمومي زبان را جدي گرفته ايم (Follesdal,1990 a:103).(10
اين تز ظاهراً ، بسط يافته ي پاراگراف ابتدايي کواين در کلمه و عين است که مي گويد:
زبان يک هنر اجتماعي است. براي به دست آوردن آن ما تماماً به اشارت هاي بين الاذهاني در دسترس متکي هستيم، اشارت هايي در اين رابطه که چه بگوييم و چه وقت بگوييم. از اين رو هيچ توجيهي براي معاني زبان شناختي تلفيقي نيست، مگر آن که به تمايلات بشري براي پاسخ گويي واضح به تحريکات مشاهده پذير اجتماعي رو کنيم. نتيجه ي تشخيص اين محدوديت آن است که امر ترجمه با عدم تعين سيستماتيکي مواجه مي شود و اين درون مايه ي عمده ي فصل دوم [ ترجمه و معنا ] است (Quine,1960: ix)(11)
بنابراين در نظر گرفتن يکي از پيش پاافتاده ترين مسائل مربوط به زبان، يعني اين که زبان عمومي و در دسترس است، سبب مي شود معناي زبان شناختي را در پرتوي مطالعات پيرامون رفتارهاي يک جامعه ي زباني ( فقط چيزي که واقعاً در ارتباط با معنا در دسترس است) بشناسيم از اين منظر نظريه هاي معناي کساني مانند فرگه، ويتگنشتاين اول، حلقه ي وين و مانند آن ها بسيار غريب به نظر مي رسند؛ چرا که به طور مثال فرگه فقط به بررسي رابطه ي يک فرد با معنا و آن معنا با مدلول پرداخته بود. به عبارت ديگر، اين افراد بنا به قول فولسدال «ذات اجتماعي و عمومي زبان» را جدي نگرفته بودند. البته براي آن که فيلسوف را در متن زمانه ي خود و در راستاي اهداف خود بررسي کنيم ذکر اين نکته لازم است که فيلسوفان تحليلي پيش از ويتگنشتاين متأخر، به طور خاص فرگه، راسل و حلقه ي وين، اساساً به دنبال شناخت ذات زبان نبودند، بلکه در جست و جوي ساختن زباني دقيق تر براي مباحث علمي بودند؛ به بيان ساده تر، بيش تر از آن که توجه شان معطوف به زبان طبيعي باشد، به ساختن زبان صوري نظر داشتند.
با اين مقدمه، به تبيين دليل تفاوت عدم تعين ترجمه با نامتعين بودن نظريه از منظر فولسدال مي پردازيم:
به هر حال تفاوت بين ترجمه و علم، و اينک به معماي تز MMM وارد مي شويم، آن است که در حالي که ما در علم قلمرويي را توضيح مي دهيم که خود نساخته ايم، يا دست کم تماماً ساخته ما نيست، در مورد ترجمه اين چنين نيست. در علم، مگر آن که ما ايدئاليست باشيم، جهان را چيزي تصور مي کنيم که ايستاده ومنتظر توضيح ماست، حتي پيش از آن که ما نظريه پردازي خود را شروع کنيم. به هر حال در مورد زبان وضعيت فرق مي کند. اصوات گوناگون و نشانه هاي نوشتاري در يک زبان پيش از آن که بخشي از زبان باشند معنا ندارند. و آن چه آن ها را بخشي از يک زبان مي سازد و به آن ها معنا مي دهد کاربردي است که ما از آن ها مي بريم. نه کاربردي که من شخصاً از آن ها مي برم و نه کاربردي که من و مردان و زنان هم عصرم از آن ها مي بريم، بلکه کاربردی که ما و نسل های پیش از ما از این عبارات می بردند؛ به این معنی که این کاربرد، در خلال مشاهدات روزمره ي متداول، عمومي و دسترس پذير براي کاربران زبان است. معناي عبارات زبان شناختي ته نشينِ همه ي رفتارهاي زبان شناختي و همه ي شواهدي است که براي عمومِ در دسترس است و چيزي بيش از اين نيست. وقتي شاهد نباشد معنا هم نيست. و اين تز MMM است ( Follesdal,1990,a:103).
بنابراين در مي يابيم که فيزيکاليسم شرط اساسي براي عدم تعين ترجمه نيست؛
استدلالي که ما اينک اقامه کرديم عدم تعين را صرفاً نتيجه ي دو فرض اساسي مي سازد: ذات عمومي زبان، که همچنين رفتارگرايي به کار رفته در زبان خوانده مي شود، و تز MMM. در اين استدلال ما فرضي را له و عليه وضعيت هاي ذهني در نظر نگرفته ايم، همچنين فيزيکاليسم را نيز فرض نگرفته ايم ... پس در اين استدلال به فيزيکاليسم و ديگر ملاحظات نيازي نيست. البته راه هاي ديگري نيز براي دست يابي به عدم تعين هست که در آن ها فيزيکاليسم نقش بازي کند... (ibid: 104).
اين چرخش از فيزيکاليسم به رفتارگرايي تبعات گسترده اي خواهد داشت که در بخش هاي بعد به آن ها مي پردازيم. پيش تر بيان شد که کواين نيز خود متوجه اين نکته نشده بود و در واقع، مقاله ي فولسدال او را آگاه کرد. اما آيا اين مطلب به استدلال او براي رسيدن به عدم تعين ترجمه در کتاب کلمه و عين خدشه وارد نمي کند؟ حقيقت آن است که رويکرد استدلالي کواين در آن کتاب کاملاً رفتارگرايانه بوده است و روند آن به فيزيکاليسم اتکا نکرده است. به عبارت ديگر، کواين ناخودآگاه از رفتارگرايي به عدم تعين ترجمه رسيده بود، اما فيزيکاليسم را دليل آن مي دانست که با تبيين فولسدال روشن شد که صرف رفتارگرايي کفايت مي کند؛ به بيان خود کواين:
داگفين با کنار گذاشتن آن چه به تز عدم تعين تعلق ندارد، اين تز را روشن ساخته است. آن چه اهميت دارد صرفاً اين است که معناي زبان شناختي تابعي از رفتار قابل مشاهده در موقعيت قابل مشاهده است. داگفين اين مسئله را به دو بخش تقسيم کرده است: اين که معنا محصولي از شاهدي (evidence) است که به واسطه ي آن آموخته مي شود و اين که اين شاهد عمومي است.
رفتارگرايي گسترده تر نامربوط است؛ فيزيکاليسم نامربوط است، وحدت انگاري (monism) نامربوط است. کسي مي تواند به وجودشناسيِ ذهن گرا داشته باشد، اما به باورش به تز عدم تعين ترجمه آسيبي نزند (Quine,1990:110)(12)
همچنين او در مقاله ي «باز هم عدم تعين ترجمه» در اين زمينه چنين استدلال مي کند:
منتقدان مي گويند که اين تز [ تز عدم تعين ترجمه ] نتيجه ي رفتارگرايي من است. بعضي مي گويند که اين تز برهان خلفي (erductio ad absurdum) از رفتارگرايي من است. من با نقطه نظر دوم مخالف اما با اولي موافق هستم. به علاوه من معتقدم که رويکرد رفتارشناسي انتخاب ديگري نيست. هر کدام از ما زبان خود را به واسطه ي مشاهده ي رفتار زباني مردم ديگر و با لکنت و ترديد ادا کردن آن و مشاهده و تصحيح آن توسط ديگران ياد مي گيريم. ما دقيقاً به رفتار آشکار در وضعيت هاي قابل مشاهده وابسته ايم. مادامي که چيرگي ما بر زبان با تمام معيارهاي (checkpoint) بيروني هم خواني داشته باشد، [ يعني ] در جايي که اظهارات ما يا پاسخ مان به اظهارات ديگران در پرتوي موقعيتي مشترک ارزيابي مي شود، اين چيرگي به خوبي عمل مي کند. زندگي ذهني ما در خلال اين معيارها [ ي بيروني ] ، ربطي به درجه ي تسلط ما بر زبان ندارد.
بنابراين در معناي زبان شناختي چيزي فراتر از رفتار آشکار در وضعيت هاي قابل مشاهده در دسترس نيست ( Quine,1987:5).
در مجموع مي توان گفت که مطابق با تعبير دوم، دليل نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت، نه فيزيکاليسم بلکه رفتارگرايي است. حال بايد بررسي کنيم که اين تغيير چه اثرهايي دارد و نيز اين موضع چه ارتباطي به نظريه ي معنا پيدا مي کند.
10. ارتباط نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نظريه ي ناظر به طبيعت با مسئله ي معنا
عدم تعين ترجمه بيان مي کرد که ممکن است دو يا چند دستورالعمل ترجمه ي از لحاظ تجربي معادل اما با هم ناسازگار باشند، در اين حالت نمي توان اعلام کرد کدام درست است و کدام غلط؛ چرا که هيچ واقع امري ديگري جز همان معيارهاي رفتارشناختي در دسترس نيست. نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت در عوض بيان می کرد که گرچه باز ممکن است دو يا چند نظريه ي از لحاظ تجربي معادل اما با هم ناسازگار باشند ( به دليل محدوديت هاي معرفت شناختي)، اما مي توان بيان کرد کدام درست است و کدام غلط؛ چرا که براي آن واقع امري هست. حال از اين دو تز و اين که دليل عدم تعين ترجمه ( در واقع، دليل نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت) رفتارگرايي است، چه نتيجه اي مي توان درباره ي مسئله ي معنا گرفت؟براي روشن شدن اين ارتباط مي توان ابتدا فرض کرد دليل عدم تعين ترجمه، فيزيکاليسم است. اگر فيزيکاليسم را بپذيريم، يعني پذيرفته ايم که وجودشناسي مورد نظر ما تنها شامل اعيان فيزيکي به علاوه ي اعيان انتزاعي رياضي باشد. در اين حالت اگر بخواهيم از عدم تقارن بين عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت نتيجه بگيريم که معنا وجود ندارد (يا عيني در وجودشناسي مان نيست) آن گاه به يک دور رسيده ايم. يعني ابتدا از فيزيکاليسم (معيارهاي فيزيکاليستي براي وجودشناسي) نتيجه گرفته ايم که معنا وجود ندارد سپس از وجود نداشتن معنا به عدم تعين ترجمه و نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت رسيديم و در نهايت از اين عدم تقارن دوباره وجود نداشتن معنا را نتيجه گرفتيم. به عبارت ديگر:
فيزيکاليسم← معنا به مثابه ي عيني در وجودشناسي وجود ندارد← نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت← معنا به مثابه ي عيني در وجودشناسي وجود ندارد. روشن است که اين روند استدلالي معيوب و در بهترين حالت بي فايده و تهي از محتواي معرفت شناختي است. حال به اثر مهم روشن گري فولسدال پي مي بريم. از آن جا که دليل نا متقارن بودن مذکور رفتارگرايي است نه فيزيکاليسم، و از آن جا که بنا به گفته ي کواين و فولسدال ما در بحث پيرامون معناي زبان شناختي راه ديگري جز رجوع به رفتارهاي زبان شناختي و اتخاذ رويکردي رفتارگرايانه نداريم، به راحتي مي توان از عدم تقارن، بي آن که به دور منجر شويم،نتيجه گرفت که نمي توان معنا را به مثابه ي يک عين در وجودشناسي خود پذيرفت. به عبارت ديگر:
رفتارگرايي← عدم تعين ترجمه ( به ويژه وجه وجود شناختي) و نامتقارن بودن آن و نامتعين بودن نظريه ي ناظربه طبيعت← معنا به مثابه ي عيني در وجودشناسي وجود ندارد.
اين استدلال نکات بسيار اثرگذاري در نظريه ي معنا را روشن مي کند؛ يکي آن که اگر در يک نظريه ي معنا، معنا را به مثابه ي عيني در وجودشناسي خود بپذيريم آن گاه براي دو دستورالعمل ترجمه ي از لحاظ تجربي معادل اما با هم ناسازگار ، واقع امري هست که بر مبناي آن بگوييم کدام درست است و کدام غلط؛ يعني بر اين اساس عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت نامتقارن نخواهد بود ( يا به عبارت ديگر، عدم تعين ترجمه ديگر محتوايي وجودشناختي نخواهد داشت)، اما از آن جا که در زبان شناسي جز رفتارگرايي انتخاب ديگري نداريم و رفتارگرايي ما را به وجه جودشناختي عدم تعين ترجمه و نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت مي رساند پس ما به تناقض رسيده ايم و اين تناقض از آن رو بوده است که معنا را عيني در وجودشناسي دانسته ايم. بنابراين هيچ نظريه ي معنايي نمي تواند معنا را به مثابه ي عيني در وجودشناسي خود بپذيرد. به عبارت ديگر:
1. معنا عيني در وجودشناسي است.(فرض)
2. براي دو ترجمه ي از لحاظ تجربي معادل اما ناسازگار واقع امري براي تعيين صدق و کذب وجود دارد.(از 1)
3. بين عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر بر طبيعت عدم تقارن وجود ندارد.(از 2)
4. ما زبان را از طريق مشاهده ي رفتار زباني کاربران زبان، با لکنت و ترديد به کاربردن آن و مشاهده و تصحيح توسط ديگران ياد مي گيريم.(قضيه).
5. ما در بحث پيرامون معناي زبان شناختي راه ديگري جز رفتار گرا بودن نداريم.( از 4)
6. براي دو ترجمه از لحاظ تجربي معادل اما با هم ناسازگار، واقع امري براي تعيين صدق و کذب وجود ندارد( چرا که ديگر داده ي رفتارشناختي ديگري وجود ندارد).(از 5)
7 .2 و 6 با هم تناقض دارند.(از 2 و 6)
؞ معنا نمي تواند عيني در وجودشناسي باشد (رد فرض 1؛ برهان خلف از 1 و 7)
در اين جا رفتارگرايي، مطابق با مباحث قبل و به ويژه نقل قول کواين در Quine,1987:5(13(، به اين معناست که در بحث پيرامون معناي زبان شناختي جز رفتارهاي قابل مشاهده در موقعيت هاي قابل مشاهده هيچ شاهد ديگري در دسترس نيست. نکته آن جاست که خود اين مسئله فرض استدلال ما نيست؛ بلکه از اين واقعيت نتيجه شده است که ما در يادگيري و به کارگيري زبان و تصحيح خطاهاي موجود در آن، به چيزي جز رفتارهاي ديگران نمي توانيم متوسل شويم. همان طور که در Follesdal,1990 a:103) شاهد بوديم حتي کساني که به منابع غير حسي اعتقاد دارند و در کل رفتارگرا نيستند، در بحث درباره ي زبان نمي توانند مدعي شوند که منبعي جز رفتارهاي ديگران براي يادگيري وبه کارگيري زبان در دسترس است.
مطابق با يکي از آخرين مقالات فولسدال در اين زمينه رفتارگرايي را مي توان به دونوع رفتارگرايي وجود شناختي ( ontological behaviorism) و رفتارگرايي ناظر به شاهد (evidential behaviorism) تقسيم کرد. بنا به رفتارگرايي وجود شناختي هيچ واقعيتي جز رفتارها وجود ندارد و از اين رو به طور مثال وضعيت هاي ذهني وجود نخواهند داشت. در صورتي که رفتارگرايي ناظر به شاهد اين ادعا را مطرح مي کند که فقط به داده هاي رفتاري مي توان به مثابه ي شاهد براي مثلاً وضعيت هاي ذهني اتکا کرد. تلاش فولسدال در اين بوده است تا نشان دهد که رفتارگرايي کواين در يک سير تکويني از نوع وجود شناختي به نوع ناظر به شاهد جابه جا شده است ( FØllesdal,2011:1). بدين ترتيب مي توان ادعا کرد که با استناد به نقل قول کواين در Quine, 1987:5 و نيز روشن گري فولسدال، رفتارگرايي مورد نظر در صورت بندي بالا از نوع ناظر به شاهد است.
بدين ترتيب استدلال بالا برخلاف استدلال مبتني بر فيزيکاليسم دوري نخواهد بود؛ چرا که رفتارگرايي مورد نظر وجود شناختي نيست تا مدعي شويم جز رفتارها چيزي وجود ندارد پس معنا هم وجود ندارد، و سپس باز هم در انتهاي استدلال نتيجه بگيريم که معنا وجود ندارد، بلکه رفتارگرايي مورد نظر ادعايي معرفت شناختي است که مدعي است در بحث معناي زبان شناختي شاهدي جز رفتارهاي قابل مشاهده در موقعيت هاي قابل مشاهده وجود ندارد. بدين ترتيب رفتارگرايي ناظر به شاهد در زمينه ي وجودشناسي موضعي اتخاذ نکرده است. به بيان ديگر، مطابق با اين ادعا حتي مي توان وجود مثلاً وضعيت هاي ذهني را تا آن جا پذيرفت که بتوان شاهد رفتارشناختي براي آن ها ارائه کرد.
حال بنا به استدلال فوق و با در نظر داشتن توضيحات بالاست که مي توانيم بي آن که به دام دوري بودن استدلال بيفتيم نتيجه بگيريم که معنا نمي تواند عيني در وجودشناسي تثبيت شده (14) ما باشد؛ چرا که از تزي با محتواي معرفت شناختي به نتيجه اي وجودشناختي رسيده ايم. به طور خلاصه، اگر وجودشناسي ما معنا را به مثابه ي عيني مانند اشياي فيزيکي پذيرفته باشد آن گاه ترجمه ي مبتني بر اين وجودشناسي دقيقاً مشابه يک نظريه ي فيزيکي خواهد بود. در اين صورت وقتي دو ترجمه ي ناسازگار با هم وجود داشته باشند که با تمام داده هاي رفتاري مطابق باشند و بنابراين نتوان بر پايه ي اين شواهد رفتار شناختي بيان کرد که کدام درست است و کدام غلط آن گاه بايد مانند يک نظريه ي فيزيکي بتوان شاهدي جداي از داده هاي رفتار شناختي براي تعين درستي يا نادرستي آن ها فراهم آورد. اما همان گونه که در مورد شيوه ي يادگيري و به کارگيري زبان بيان کرديم در بحث معناي زبان شناختي نمي توان شاهدي جز داده هاي رفتار شناختي ارائه کرد. پس نتيجه اشتباه است و اين فرض که معنا عيني در وجودشناسي ماست کاذب است.
نتيجه ي اين استدلال براي بسياري از نظريات معنا که وجود معنا را مي پذيرند ويران گر است. به بيان ساده، اين فرض که «ترجمه اي درست است که دو جمله ي هم معنا را به هم برگرداند» يا «ترجمه اي که در آن دو جمله معادل هم قرار گرفته اند، در صورتي درست است که آن دو هم معنا باشند (در معنا اشتراک داشته باشند ) با اين نتيجه که معنا وجود ندارد اشتباه يا در بهترين حالت بي فايده خواهد بود؛ چون کار به اين سادگي تمام نخواهد شد. به بيان کواين:
نکته ي تجربه ي فکري من در ترجمه هاي ريشه اي نکته اي فلسفي است: نقد مفهومِ نقد ناشده ي معاني و به واسطه ي آن سمنتيک درون نگرانه ( introspective). تلاش من نشان دادن محدوديت هاي تجربي آن بوده است.(15) مردم فکر مي کنند يک جمله يک معنا دارد و جمله ي ديگر ترجمه ي آن است اگر همان معنا را داشته باشد. ما مشاهده کرديم که اين طور نيست (Quine,1987:9).
براي نمونه، مثال «آب» را به ياد آوريد. مترجم 1 پس از مشاهده و آزمايشات متعدد از رفتارهاي بومي «آب» را به «لانتان» ترجمه مي کند. مترجم 2 نيز به همين ترتيب «آب» را به «کينوک» ترجمه مي کند. در اين وضعيت اين انتخاب ها با تمام معيارهاي رفتاري بومي هم خواني دارد، اما «لانتان» با «کينوک» ناسازگار است. اگر نظريه اي معنا را به مثابه ي عيني در وجودشناسي خود پذيرفته باشد، آن گاه بين اين دو معادل بايد آن را برگزيند که معناي مشابهي با « آب» داشته باشد. يعني به صورت نمودار زير:
**تصویر
1. معناي آب ≡ معناي لانتان ترجمه ي «آب» ≡ «لانتان»
2.معناي آب ≡ معناي کينوک ترجمه ي «آب» ≡ «کينوک»
در حالت 1 که معناي «آب» اين همان با معناي «لانتان» است ترجمه ي «آب»، «لانتان» خواهد بود. در حالت 2 که معناي «آب» اين همان با معناي «کينوک» است ترجمه ي «آب»، «کينوک» خواهد بود. در هر دو حالت خبري از عدم تعين نخواهد بود.
اما آيا اين مسئله عملاً بي معناست چون فرد نمي داند اين معنا چيست؟ آيا معيار ديگري جز داده هاي رفتار شناختي موجود هست که بخواهد ابتدا اين معنا را تعين بخشد و بعد با استفاده از آن به مثابه ي واقع امر يکي از «لانتان» و «کينوک» را درست و ديگري را نادرست بداند؟ در واقع، فردي که چنين نظريه ي معنايي را پذيرفته باشد باز مجبور است براي ترجمه به رفتارهاي بومي و در کل داده هاي رفتارشناختي رجوع کند (چون در حقيقت داده ي ديگري نيست)، که در اين صورت نخواهد توانست بين «لانتان» و «کينوک» يکي را درست و ديگري را نادرست بداند (چون نتيجه ي رفتارگرايي عدم تعين ترجمه است)؛ اما فرض نظريه ي او چنين امري را ميسر مي دانست.
اما اگر همين دو مترجم در مورد خود «آب» دو نظريه ي متفاوت در مورد نقطه ي جوش داشته باشند قضيه به صورت ديگري است. اگر نفر اول پس از يک سري آزمايشات متعدد روي «آب» نظريه ي 1 و نفر دوم نيز پس از همان آزمايشات نظريه ي 2 را در مورد نقطه ي جوش ارائه کرده باشد که اين دو با هم ناسازگار باشند آن گاه اين امکان وجود دارد که با رجوع به خود «آب» ( که به مثابه ي عين در وجودشناسي ما پذيرفته شده است) تعيين کنيم کدام درست است (يعني کدام با واقعيت تطابق دارد) و کدام نه ( يعني کدام با واقعيت تطابق ندارد).
**تصویر
1.اگر نظريه ي 1 با «آب» تطابق داشته باشد آن گاه نظريه ي 1 درست است.
2.اگر نظريه ي 2 با «آب» تطابق داشته باشد آن گاه نظريه ي 2 درست است.
اگر چه باز اين امکان وجود دارد که نظريات گوناگوني بر پايه ي مشاهده بنا شود، اما بر خلاف ترجمه، اين جا واقع امري وجود دارد که بر مبناي آن تعيين کنيم کدام درست است و کدام نه. و اين دقيقاً همان نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت است.در مورد «آب» مسئله بر سر محدوديت هاي معرفت شناختي در مورد نظريه پردازي است، که البته همين نيز مي تواند در مورد ترجمه (به عنوان نظريه اي بر پايه ي واقعيت که اين واقعيت همان داده هاي رفتارشناختي است) صادق باشد، اما آن چه متفاوت است آن است که در مورد ترجمه علاوه بر تمام داده هاي رفتارشناختي ديگر واقع امري وجود ندارد؛ و همين امر ترجمه را دچار عدم تعين مي کند و نشان مي دهد معنا را نمي توان به مثابه ي عيني در وجودشناسي خود پذيرفت.
نکته ي ديگري که از کل مباحث ما پيرامون عدم تعين ترجمه مي توان نتيجه گرفت تمايز ميان داده/ عين (data/ object) است. اين تمايز به درک دقيق تر ما در ارتباط با نامتقارن بودن عدم تعين و نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت، و نيز تفاوت بين سمنتيک و نظريه پردازي بسيار کمک مي کند. ما براي فراهم آوردن يک ترجمه يا يک نظريه به داده نياز داريم؛ به بيان ديگر، ما براي تهيه کردن اين دو به جمع آوري داده ها پيرامون موضوعات مرتبط مي پردازيم. داده هاي جمع آوري شده براي ترجمه متفاوت از داده هاي مربوط به نظريه است؛ در ترجمه ما داده هاي رفتارشناختي داريم، يعني داده هايي که از مشاهده ي رفتارهاي زباني کاربران زبان به دست آورده ايم، اما در نظريه ما داده هايي داريم که از مشاهده و آزمايش روي عين مورد نظر (براي نمونه،«آب» در مثال قبل) به دست آورده ايم.
نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه به اين معنا نيست که ما براي ترجمه داده نداريم، اما براي نظريه داريم؛ ما براي هر دو داده داريم. آن چه سبب عدم تقارن مي شود خود را در سمنتيک و نه نظريه پردازي نشان مي دهد؛ در اين که ما واقع امري (علاوه بر داده هاي رفتارشناختي که ناکافي اند) براي تشخيص درستي يا نادرستي ترجمه هاي رقيب که از لحاظ تجربي معادل هستند نداريم. در سمنتيک، عين ( عين پذيرفته شده در وجودشناسي) يا به عبارتي تطابق با واقعيت مورد نظر است، که در ترجمه آن را نداريم.
نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه به اين معناست که ما در ترجمه داده ي بدون عين داريم، اما در نظريه داده و عين داريم. عدم تقارن از آن رو وجود دارد که داده با عين متمايز است و در سمنتيک محک نهايي عين است. ما مي توانيم در مورد يک موجود افسانه اي، مثلاً اسب تک شاخ، داده ي بسياري از زبان افراد بومي يک منطقه تهيه کنيم: اين که اسب تک شاخ آب نمي خورد، گوشت آن سفيد است، چشماني قرمز دارد و بسيار مطلب ديگر به جز جمله اي که صريحاً مربوط به دم آن جانور باشد. بر پايه ي اين داده ها يک جانورشناس نظريه ي 1 و جانورشناس ديگر نظريه ي 2 را در مورد اسب تک شاخ مي سازد. در نظريه ي 1 اين جمله نتيجه مي شود که «دم اسب تک شاخ رو به سمت بالا است» و در نظريه ي 2 اين جمله که « دم اسب تک شاخ رو به سمت پايين است». حال در سمنتيک يعني بيان اين که نظريه ي 1 درست است يا 2، از آن جايي که داده هاي در دسترس براي اين قضاوت کفايت نمي کند و همچنين هيچ عين متناظري وجود ندارد نمي توان اعلام کرد که کدام يک از اين دو نظريه درست است؛ به عبارت ديگر، نظريه ي پيرامون اسب تک شاخ عدم تعين دارد. از اين مثال مي توان به تمايز داده/ عين پي برد و مشابه آن را درمسئله ي نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه يافت. به بيان ساده تر، مطابق با نمودار زير:
**تصویر
در ترجمه ما فقط داده و در نظريه ي ناظر به طبيعت ما داده وعين داريم. تا آن جا که به داده مربوط مي شود ما شاهد نامتعين بودن هستيم، ولي فقدان عين ما را دچار عدم تعين مي کند. در ترجمه وراي داده هيچ چيز ديگري نيست، پس اگر داده ها کفايت نکنند نمي توان بين ترجمه هاي رقيب و از لحاظ تجربي معادل يکي را درست و ديگري را نادرست دانست. نکته اي که پيش تر هم ذکر شد، آن است که دليل عدم تقارن نمودار بالا رفتارگرايي است. پس نتيجه ي اين نمودار آن است که نمي توان براي ترجمه عيني در نظر گرفت، و نيز مي دانيم که عين مورد نظر براي ترجمه همان معناست؛ در نتيجه با فرض رفتارگرايي، نمي توان معنا را به مثابه ي عين در وجودشناسي خود پذيرفت.
بنابراين عدم تعين ترجمه (دقيق تر، نامتقارن بودن آن و نامتعين بودن نظريه ) در لايه هاي عميق تر خود ادعايي در مورد معنا و يکي از مهم ترين جلوه هاي شکاکيت معنايي کواين است. نتيجه آن است که بايد در مورد بسياري از تفکرات رايج خود پيرامون معنا تجديد نظر کنيم. يکي از مهمترين تصورات رايج اما نقد نشده آن است که «يک جمله يک معنا دارد و جمله ي ديگر ترجمه ي آن است اگر همان معنا را داشته باشد».
11. رد يک سوء تعبير
نظريه معنا نزد کواين به تز عدم تعين ترجمه محدود نمي شود، اما اين تز از مهم ترين ارکان نظريه ي معناي کواين است. همان طور که تاکنون روشن شده است، ماهيت آن به طور کلي سلبي است؛ به عبارت ديگر آموزه ي کواين در جهت تثبيت معنا نيست. شکاکيت معنايي کواين دقيقاً به همين معناست؛ اميد چنداني براي برساختن دانشي درباره ي معنا نمي توان داشت. به زبان کواين:نظريه ي معنا با پارادوکس دچار مشکل نمي شود، اما مشکلاتي از نوعي ديگر دارد. آشکارترين پرسش، در ارتباط با ذاتِ عين آن است: معاني چه قسم اشيايي هستند؟ بداهتاً تمايل بر اين است که گفته شود ايده، که براي بعضي سمنتيک دانان ايده ي ذهني است و براي بعضي ديگر ايده ي افلاطوني. هر دو قسم نوعي طفره روي است که بر اين مبنا بي مناقشه مي توان گفت که اميد کمي براي برساختن علمي معنادار درباره ي آنها وجود دارد(16)(Quine,1951 b:91).
به اين ترتيب، کواين راهي را آغاز مي کند که در آن توجه از نظريه ي معنا به نظريه ي ارجاع معطوف مي شود. فيلسوفان تحليلي پس از او نيز عمدتاً به جاي پرداختن به نظريه ي معنا نظريه ي ارجاع را مد نظر خود قرار دادند؛ در اين بين فيلسوفاني مانند کريپکي و هيلاري پانتم بيش تر مورد توجه هستند. دليل اين تغيير رويکرد را مي توان با توسل به تمايز بين معنا/ مرجع فهميد. بين معنا و مرجع، فقط مرجع است که با عينِ مورد ارجاع (يا عينِ مورد دلالت) ارتباط تنگاتنگي دارد. آموزه هاي بسياري از فيلسوفان تحليلي متأخر، به طور خاص از ويتگنشتاين متأخر به بعد، بر اين نکته تأکيد مي کنند که معنا را نبايد با عين مورد ارجاع خلط کرد. ساختن علمي معنادار درباره ي اعيان (براي نمونه، عين فيزيکي) بسيار مشخص تر است.
البته گذر از نظريه ي معنا به نظريه ي ارجاع نزد کواين، مورد انتقاد بسياري از جمله کريپکي واقع شد (بايد در نظر داشت که عمده ي انتقادات کساني چون کريپکي و پانتم به يک بخش خاص از نظريه ي معنا و ارجاع، و مشخصاً به بخش معنا و مرجعِ اسامي خاص و اسامي از نوع طبيعي (natural kind) مربوط است.). از آن جا که اين مقاله فقط به نظريه ي معنا مي پردازد، سعي آن بوده است تا از وارد شدن به حوزه ي نظريه ي ارجاع کواين (و مباحث مطرح شده در آن مانند عدم تعين ارجاع (indeterminacy of reference)، نسبيت وجودشناختي (relativity ontological) و مانند آن ) و انتقادات وارد بر آن اجتناب شود. فقط بايد به ياد داشت که جنبه ي ايجابي نظريه ي سمنتيک کواين را بايد در نظريه ي ارجاع او يافت.
حال بايد بر نکته اي مهم تأکيد کرد و از رهگذر آن يک بدفهمي خاص را آشکار ساخت. گفتيم که نظريه ي سمنتيک کواين در حوزه ي نظريه ي معنا رويکردي سلبي دارد؛ يعني کل اين نظريه سراسر طرد معنا به مثابه ي يک عين در وجودشناسي است. اما اين گفته به اين معنا نيست که موضوعاتي که با موجودات مفهومي مانند معنا سرو کار دارند، مانند سنجش کلام معنادار، مشخص سازي هم معنايي، ترجمه و مانند آن، با واقعيت هيچ ارتباطي ندارند. به اين ترتيب، جملاتي مانند جملات زير که براي نمونه از کتاب معنا و معرفت در فلسفه ي کواين انتخاب شده اند، بايد براي پرهيز از بدفهمي و سوء برداشت اصلاح شوند:
بدين سان نزد کواين معادل بودن فيزيکي دو راهنماي [ ترجمه ي ] رقيب، تفاوت مضمون آن ها را از حيث نسبت با واقعيت جهان به صفر مي رساند و از آن جا که صدق به جهان اشاره دارد، سخن گفتن از صدق و کذب در مورد راهنماهاي ترجمه بي معناست. تکليف صدق و کذب و واقعيت امور قبلاً در مرتبه ي نظريه ي عملي مختار روشن شده است و راهنماي ترجمه را با اين مفاهيم هيچ کاري نيست ( ميثمي، 1386:319-320)(17)
و نيز:
از آن چه تاکنون... بيان شد، چنين مستفاد مي شود که تمايز نظريه ي معنا از نظريه ي ارجاع در فلسفه ي کواين، با آن چه که تحت عنوان تفاوت عدم تعين ترجمه از عدم تعين علم، عرصه ي بحث و انتقاد بوده است، نسبتي ذاتي دارد و کليد فهم اين تفاوت مهم، درک اين نکته است که طريق کواين در نظريه ي معنا و عدم تعين ترجمه، طريقي سلبي و در جهت نفي معناست، و آن جا که کواين با نسبت ذهن و زبان سرو کار دارد و به بحث معنا و ترجمه مشغول است، اساساً نه واقعيت در کار است ونه صدق (18)(همان: 320).
در قطعات بالا، اين تعبير که «ترجمه با واقعيت سرو کار ندارد» يا اين که «ترجمه ي صادق يا کاذب نداريم»، بسيار گمراه کننده است. اين گونه نيست که در ترجمه هيچ واقعيت بيروني اي در دسترس ما نباشد؛ بلکه همان طور که بارها تکرار شده است، در ترجمه معيار ما رفتارهاي قابل مشاهده در موقعيت هاي قابل مشاهده است و اگر ترجمه اي مطابق با اين معيارهاي بيروني باشد ترجمه اي صادق (يا درست) است؛ به بيان کواين:
تز عدم تعين ترجمه من آن است که دستورالعمل هاي ترجمه ي متقابلاً ناسازگارمي توانند با تمام توزيعات تمايلات گفتاري مطابق باشند. اما تنها واقعيتي از طبيعت که در ارتباط با درستي ترجمه وجود دارد تمايلات گفتاري است. بنابراين دستورالعمل هاي ترجمه ي متقابلاً ناسازگار مي توانند با تمام اوضاع کلي مشابه از طبيعت و از اين رو با تمام توزيعات مشابه از وضعيت هاي ميکروفيزيکي مطابق باشند (19)(Quine,1998 b:429).
اما به طور دقيق تر، تز عدم تعين ترجمه و به طور کلي بحث هاي کواين پيرامون ترجمه، درباره ي درستي يا نادرستي يک دستورالعمل ترجمه نيست؛ بلکه عدم تعين زماني اتفاق مي افتد که ما دو يا چند دستورالعمل ترجمه داشته باشيم که با تمام معيارهاي رفتارشناختي ما تطابق داشته باشند؛ يعني وقتي به دنبال انتخابِ بين دستورالعمل هاي ترجمه ي به طور تجربي معادل هستيم. به عبارت ديگر:
بنابراين اگر بخواهيم به طور حداکثري حمل به احسن کنيم و رويکرد کواين به عدم تعين ترجمه را سازگار بدانيم، ظاهراً بهترين راه براي توصيف اين تز آن است که بگوييم اين تز ادعا مي کند که آن چه عدم تعين دارد ترجيح يا انتخاب ميان دستورالعمل هاي ترجمه ي رقيب است، فارغ از آن که چگونه بين اين دستورالعمل ها قضاوت کنيم [ ...]. به بيان ديگر، تز عدم تعيين متوجه صحت (correctness) يا درستي (rightness) يا صدق (truth) دستورالعمل هاي ترجمه به طور مجزا نيست. [ همچنين ] متوجه ارزش معرفتي دستورالعمل هاي ترجمه ي مجزا نيست. [ بلکه ] تنها متوجه موقعيتي است که در آن دو يا چند دستورالعمل ترجمه ي به طور رفتارشناختي معادل وجود دارند: تز عدم تعين ادعا مي کند که در انتخاب ميان آن ها عدم تعين وجود دارد Gaudet,2006:48).(20)
و نيز به نقل از کواين:(21)
به علاوه او [ پاول اي. روث ] به نظر تز (F)ي را به من منتسب مي کند که در نتيجه ي آن هيچ تضميني ... براي اتصاف يک واقع امر به نظريات سمنتيک نيست. در جهت عکس، تطابق يک دستورالعمل ترجمه با تمايلات گفتاري قطعاً يک امر واقع است. فقط انتخاب ميان دستورالعمل هاي رقيب خاص است که فقدان واقعيت دارد Quine,1998 c:459-460).
بنابراين جملاتي مانند «ترجمه با واقعيت سرو کار ندارد» يا «ترجمه ي صادق يا کاذب نداريم» در درجه ي اول بي ارتباط با تز عدم تعين ترجمه ي کواين و در درجه ي بعدي اشتباه است. براي اشتباه بودن اين جملات، مي توان براي نمونه اين موقعيت را در نظر گرفت: دو مترجم درصدد تهيه ي دستورالعملي براي ترجمه ي يک زبان بومي به زبان فارسي هستند. براي اين منظور رفتارهاي يک فرد بومي را زير نظر مي گيرند؛ اين بومي هنگام جهيدن يک خرگوش لفظ «گاواگايي» را بر زبان مي آورد، و در آزمايشات بعدي نيز ( در موقعيت هاي متعدد ) بومي باز لفظ «گاواگايي» را تکرار مي کند. همين فرد هنگام مشاهده ي آسمان لفظ «کارامان» را به زبان مي آورد، و در آزمايشات بعدي نيز ( در موقعيت هاي متعدد) بومي باز لفظ «کارامان» را تکرار مي کند. هنگامي که حين مواجه شدن با يک خرگوش يکي از مترجمان ( مترجم 1) لفظ «کارامان» را به زبان مي آورد بومي عکس العملي حاکي از عدم فهم منظور او نشان مي دهد. ضمن آن که اين مترجم پس از بررسي هاي بسيار و هم نشيني با فرد بومي، حرکتي را براي تأييد يا تکذيب فرد بومي قرارداد مي کند؛ به اين ترتيب، فرد بومي براي تأييد چيزي سر خود را پايين و براي تکذيب چيزي سر خود را بالا مي برد. بنابراين مترجم حين نشان دادن يک خرگوش و بر زبان آوردن لفظ «گاواگايي؟» ، پايين آمدن سر بومي و حين نشان دادن همان خرگوش و بر زبان آوردن لفظ «کارامان؟» بالا رفتن سر بومي را مشاهده مي کند.
حال اگر مترجم 1 در دستورالعمل ترجمه ي خود «گاواگايي» را به عنوان ترجمه ي «خرگوش» بياورد، و مترجم ديگر (مترجم 2) «کارامان» را به عنوان ترجمه ي «خرگوش» بياورد آن گاه به طور عقلاني مي توان اظهار داشت که دستورالعمل ترجمه ي مترجم 1 در اين زمينه درست و دستورالعمل ترجمه ي مترجم 2 نادرست است؛ چرا که دستورالعمل مترجم 1 با رفتارهاي زبان شناختي فرد بومي تطابق دارد، اما دستورالعمل مترجم 2 با رفتارهاي زبان شناختي فرد بومي مغاير است. براي نادرستي دستورالعمل مترجم 2 مي توان شواهدي عمومي و دسترس پذير (منظور تمايلات گفتاري فرد بومي است) آورد و بنا به گفته ي کواين انطباق يا عدم انطباق دستورالعمل ترجمه با اين شواهد خود يک امر واقع است.
اگر چه نشان داديم که اين جملات اشتباه هستند، اما اين موضوع در کل منظور تز عدم تعين ترجمه ي کواين نبود. تز عدم تعين ترجمه ي کواين مربوط به موقعيتي است که بر فرض مثال مترجم 2 «گاواگايي» را به عنوان ترجمه ي «بخشي جدانشدني از خرگوش» بياورد، و بر مبناي هيچ کدام از رفتارهاي قابل مشاهده ي فرد بومي در موقعيت هاي قابل مشاهده نتوان گفت که کدام يک از اين دو دستورالعمل ترجمه درست است و کدام نادرست. در اين موقعيت است که تز عدم تعين ترجمه بيان مي دارد که براي انتخاب ميان اين دو دستورالعمل واقع امري وجود ندارد.
بنابراين اگر چه کواين نسبت به معنا مشکوک است، نبايد در شکاکيت او تا به اين حد اغراق کرد که او منکر هر گونه ارتباطي بين ترجمه ( يا به طور کلي مباحث پيرامون معنا ) با واقعيت است، بلکه همان طور که تاکنون ديديم و در جاي جاي استدلالات در فصل دوم کلمه و عين شاهديم، کواين سمنتيک خود را در زمينه ي معنا بر پايه ي رفتارگرايي بنا مي کند و اين رويکرد به طور دقيق در راستاي چرخش از بررسي خود معنا به سوي بررسي هم معنايي و معنادار است. در واقع، کواين اگر چه معنا را به مثابه ي عين در وجودشناسي خود نمي پذيرد، سمنتيک مربوط به معنا ( يعني رابطه ي بين نظريه ي معنا و واقعيت) را به طور کلي نفي نمي کند، بلکه سمنتيک را براي آن پيشنهاد مي کند که مبتني بر رفتارگرايي است.
12. نتيجه گيري
نظريه ي معنا نزد کواين با شک به وجود معاني آغاز مي شود. به عبارت ديگر، پرسش نخست در نظريه ي معناي کواين آن است که معاني چه قسم اعياني هستند. کواين با عدم التزام به وجود معاني ( يا به بيان ديگر، عدم پذيرش معنا به مثابه ي يک عين در وجودشناسي خود)، نظريه ي معنا را در بررسي روابطي مانند معناداري و هم معنايي مي جويد. يکي از بارزترين جلوه هاي نظريه ي معناي او تز عدم تعين ترجمه است. براي روشن شدن ادعاي اين تز درباره معنا از تز ديگر او با عنوان نامتعين بودن نظريه ي ناظر به طبيعت استفاده کرديم. به اين ترتيب، با توسل به نامتقارن بودن عدم تعين ترجمه و نامتعين بودن نظريه نشان داديم که نمي توان معنا را عيني در وجودشناسي تثبيت شده ي خود دانست. همچنين به منزله ي يک نتيجه ي فرعي روشن شد که رويکرد کواين در بررسي معنا به طور کلي بر رفتارگرايي، بسيار بيش تر از فيزيکاليسم، استوار شده است. رفتارگرايي موردنظر بيان مي دارد که در بحث معناي زبان شناختي، و به طور کلي زبان، شاهد ديگري جز داده هاي رفتارشناختي کاربران زبان در دسترس نيست. اين رفتارگرايي به اين دليل است که ذات زبان اجتماعي است؛ از اين منظر است که وقتي با دو ترجمه ي ناسازگار با هم مواجه مي شويم که با تمام داده هاي رفتارشناختي مطابق است شاهد ديگري وجود ندارد تا مطابق با آن بگوييم کدام درست است و کدام غلط. بنابراين اگر نظريه اي معنا را به مثابه ي عيني در وجودشناسي تثبيت شده ي خود بپذيرد، با نتيجه ي بالا دچار تعارض خواهد شد؛ چرا که التزام اين نظريه به وجود معنا، آن را به پذيرش اين نتيجه متعهد مي کند که علاوه بر آن داده هاي رفتارشناختي، شواهد ديگري نيز وجود دارد که بيان کند کدام ترجمه درست است و کدام غلط. در صورتي که مطابق مباحث قبل مشاهده شده است که در بحث معناي زبان شناختي به جز شاهد رفتارشناختي، شاهد ديگري در دسترس نيست. در يک کلام، نظريه ي معنا نزد کواين از مرز شواهد رفتاري کاربران زبان فراتر نمي رود.پي نوشت ها :
* کارشناس ارشد فلسفه – منطق، دانشگاه علامه طباطبایی.
1.اين کتاب در واقع رساله ي دکتري ايو گوده با راهنمايي کميته اي شامل گيبسون و اوليان است.
2. به عقيده ي نگارنده استفاده از دو روش فوق براي پژوهش هايي که صبغه ي تاريخي دارند بهترين رويکرد است. حفظ تعادل بين اين دو، اثرگذاري پژوهش را بيش تر خواهد کرد؛ چراکه نه از «آن چه گوينده گفته است» دور افتاده است و نه از « آن چه در واقع هست». دو نمونه از بهترين نمودهاي حفظ تعادل را مي توان در دو مقاله ي فولسدال درباره ي نظريه ي معناي هوسرل در Follesdal,1990 b:263-271 و Follesdal,1969: 680-687 يافت.
3.ميثمي gavagai را به صورت گاواگي ضبط کرده است.
4.تأکيد از من است.
5.نقد چامسکي را مي توان در Chomsky, 1975:53-68 يافت.
6.همه ي تأکيدات از من است.
7.تأکيدات از گيبسون است.
8.منتقدان اين تز، از جمله چامسکي و رورتي، انتقادات خود را متوجه همين عدم تقارن کرده اند. نقد چامسکي را مي توان در Chamsky, 1975:53-68 و نقد رورتي را درRorty,1972:452-453 يافت. به راحتي مي توان به اين ايرادات با تکيه بر بخش8 که خلاصه ي آن به شکل بالا صورت بندي شده است پاسخ گفت. اين منتقدان عموماً متوجه اين نکته نشده اند که عدم تعين ترجمه علاوه بر بعد معرفت شناختي، داراي وجهي وجودشناختي است. براي بحثي مفصل تر درباره ي پاسخ به چامسکي و رورتي مي توان به Gaudet, 2006:72-91 مراجعه کرد.
9.همه ي تأکيدات از من است.
10.همه ي تأکيدات از من است.
11.همه ي تأکيدات از من است.
12.تأکيد از من است.
13.کواين دقيقاً همين تعبير را در يکي از آخرين کتاب هاي خود، در جست و جوي حقيقت، تکرار کرده است (Quine,1992:37-38)
14.يعني وجودشناسي اي که به کار برپا کردن علم بيايد؛ به عبارت ديگر، دامنه اي از اشيا که در تعبير سورها مورد استفاده قرار گيرد.
15.کاملاً واضح است که در اين جمله «آن» عمدتاً به سمنتيک درون نگرانه اشاره دارد. همان طور که کواين در ادامه به صراحت متذکر شده است تلاش او در راستاي نشان دادن محدوديت هاي تجربي اين تصور درون نگرانه و عام بوده است که «يک جمله يک معنا دارد و جمله ي ديگر ترجمه ي آن است اگر همان معنا را داشته باشد».
16.تأکيد از من است.
17. تأکيد از من است.
18.تأکيد از من است.
19.تأکيد از من است.
20.تأکيد از من است.
21.انتخاب اين قطعه به منزله ي شاهدي براي مدعاي مذکور متعلق به خانم گوده بوده است.
ميثمي، سايه (1386) معنا و معرفت در فلسفه ي کواين، تهران: نگاه معاصر.
Føllesdal, Dagfinn (1973). ‘Indeterminacy of Translation and Under-Determination of the Theory of Nature’, Dialectica, Vol. 27.
Føllesdal, Dagfinn (1990 a). ‘Indeterminacy and Mental States’, in Perspectives on Quine, R. Barrett and R. Gibson (eds.), Oxford: Basil Blackwell.
Føllesdal, Dagfinn (1990 b). ‘Noema and Meaning in Husserl’, Philosophy and Phenomenological Research, Vol. 50, Supplement.
Føllesdal, Dagfinn (2011). ‘Developments in Quine’s Behaviorism’, Lecture at Harvard’s Quine Centennial, 25-26 October 2008, Forthcoming in CSMN Volume of Papers on Quine, American Philosophical Quarterly.
Gaudet, Eve (2006). Quine on Meaning, Continuum International Publishing Group.
Gibson, Roger F, Jr. (1998). ‘Translation, Physics, and Facts of the Matter’, in The Philosophy of W. V. Quine, Lewis Edwin Hahn and Paul Arthur Schilpp (eds.), Chicago: Open Court.
Quine, W.V. (1951 a). ‘Main Trends in Recent Philosophy, Two Dogmas of Empiricism’, The Philosophical Review, Vol. 60, No. 1.
Quine, W.V. (1951 b). ‘Semantics and Abstract Objects’, Proceedings of the American Academy of Arts and Sciences, Vol. 80, No. 1.
Quine, W. V. (1960). Word and Object, Harvard: Harvard University Press.
Quine, W.V. (1963). ‘On What There is’, in From a Logical Point of View (9 Logico- Philosophical Essays), New York: Harper & Row.
Quine, W. V. (1975). ‘On Empirically Equivalent Systems of the World’, Erkenntnis, Vol. 9.
Quine, W. V. (1987). ‘Indeterminacy of Translation Again’, The Journal of Philosophy, Vol. 84, No. 1.
Quine, W. V. (1990). ‘Reply to Føllesdal’, in Perspectives on Quine, R. Barrett and R. Gibson (eds.), Oxford: Basil Blackwell.
Quine, W. V. (1992). Pursuit of Truth, Harvard: Harvard University Press.
Quine, W.V. (1998 a). From Stimulus to Science, Cambridge, MA: Harvard University Press. Quine, W. V. (1998 b). ‘Reply to Hilary Putnam’, in The Philosophy of W. V. Quine, Lewis Edwin Hahn and Paul Arthur Schilpp (eds.), Chicago: Open Court.
Quine, W. V. (1998 c). ‘Reply to Paul A. Roth’, in The Philosophy of W.V. Quine, Lewis Edwin Hahn and Paul Arthur Schilpp (eds ), Chicago: Open Court.
Rorty, Richard (1972). ‘Indeterminacy of Translation and of Truth’, Synthesis, Vol. 23. Chomsky, Noam (1975). ‘Quine's Empirical Assumptions’, in Words & Objection, Essays on the Work of W. V. Quine, Donald Davidson and Jaakko Hintikka (eds.), Synthese Library, D. Reidel Publishing Company.
Føllesdal, Dagfinn (1969). ‘Husserl's Notion of Noema’, The Journal of Philosophy, Vol. 66, No. 20. .
منبع مقاله :
فصلنامه انديشه ديني دانشگاه شيراز پياپي 34، بهار 1389
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}